از انقلاب تا آزادی راهی نبود اما ...
درد بسیار بود ، درد های که در جامعه ما ایرانی های ، بی روح و عاری از هر گونه محبت و انسانیت اسباب لذت آقاها بوده و هست .
از انقلاب تا آزادی راهی نبود اما ...
جامعه ای بود که در آن دختر 20 ساله ای بهترین دوران زندگی خویش ( جوانی ) را با شکستن غرورش می گذراند ، در انقلاب پای یک عابر بانک نشسته و سرش را پائین انداخته و با صدای که صدای شکستن غرورش را به گوش همه انسان ها که انسانیت در آنها مرده است می گوید : دو جفت جوراب هزارتومن ! بخرید !
از انقلاب تا آزادی راهی نبود اما ...
جامعه ای بود که زنی با حجاب برتر ( چادر ) وارد اتوبوس می شد و با صدای بغض آلودی می گفت : 50 سال زندگی آبرومند داشتم ولی الان باید با زندگی شرم آوری که نصیبم شده کنار بیایم ، سرها را پائین می انداختیم اما او همچنان ادامه می داد : بخدا من گدا نیستم ! پسر 15 ساله ام سرطان خون دارد ، هر کدام از آمپول هایش 47000 تومان هست ! کمکم کنید ! تنهام کسی رو ندارم ، بخدا روم نمیشه بگم ولی منم مادرم نمی تونم ببینم بچه ام داره جلوی چشام زجر می کشه تا بمیره ! ، و همچنان سکوت ننگ بار ما ادامه داشت تا واقعیت ها را نبینیم !
از انقلاب تا آزادی راهی نبود اما ...
جامعه ای بود که در آن فروختن اعضای بدن مثل کلیه و ... ایثار و فداکاری شخص رو می رساند ، ولی روسپیگری همان فروختن جسم ، رزالت و گناهکاری شخص رو که مجازاتی چون سنگسار ، اعدام و شلاق در انتظارش بود می رساند ...
از انقلاب تا آزادی راهی نبود اما ...
جامعه ای بود که بهر یتیمی نان پیدا نمی شد ...
جامعه ای بود که کارتون ها همان کاخ و گور اشخاص بودند ...
جامعه ای بود که دخترک خود را می فروخت برای سادگی یک آبنبات ! به همین سادگی ...
جامعه ای بود که نان می خواست در آن ارزان شود ...
جامعه ای بود که غنی و فقر می خواستند یکی شوند ...
جامعه ای بود که زندگی درآن روحی نداشت جز بی روحی ...
جامعه ای بود که می خواستند آن را بسازند ولی ویران کردند ...
جامعه ای بود که می خواستند سرافرازش کنند ولی سر افکنده اش کردند ...
آری راست می گفتند آنها که می گفتند از انقلاب تا آزادی راهی نبود اما ...
[چهارشنبه, بهمن ۲۴, ۱۳۸۶
|
0
نظر
]