کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانه ما خالی ست
نسرین بانوی عزیز!
در راه دشوار آزادی، انسان های آزاده، لاجرم دردها و رنجهای بسیاری را متحمل میشوند؛ دردهایی از جنس نابجای ظلم و ستم؛ اما این دردها و رنجها که ما در کنار هم، برای هدفی مشترک، برای ایران عزیزمان متحمل میشویم، بیهوده و بیثمر نیستند.
بانوی ایثار!
چند روزی است که دست به اعتصاب غذا زدهای و میدانم برای چه؛ برای دستیابی به حقوق ابتدایی و انسانیات – که نمادی از حقوق همه ماست – و از تو اکنون دریغ شده؛ چنان که از ما هم دریغ شده؛ برای همین نمیدانم آیا باید مانند دیگران بگویم که اعتصابت را پایان ده یا نه؟ اگر بگویم آری، تایید سکوت در قبال نارواییها را چه کنم؟ اگر بگویم نه، پس چرا با تو همراهی نمیکنم؟ چرا به غریب وارگی و مظلومیتت مینالم؟ چرا تو را، خودم و دیگران را میبینم و دم در نمیکشم؟
بانوی استوار سرزمینم!
روزی در همین زندان به من گفتی که ایمان دارم کارمان بیهوده نیست؛ راهمان درست است و بیانجام نیست؛ و تمامی رنجهای ما ثمر خواهد داشت؛ گفتی در این زمانه تراکم ارتباطات که هیچ رازی سرپوشیده نمیماند، پیروزی با ماست؛ و برایم از آنگ سان سوچی و دیگر مبارزان راه آزادی مثال آوردی، همه آنان که دیر زمانی رنج کشیدند و ایستادگی کردند اما ایمانشان را در کوران ناکامیها از کف ندادند.
نسرین عزیز!
ما نیز در کنار تو ایستادهایم و به هدفمان ایمان داریم؛ مگر جز این است که همه ما دردها و شادی های مشترکی داریم؛ پس چگونه از ظلم و ستمی که بر تو میرود دل خون نباشیم؟ آری همه خسته دل و رنجوریم، اما واقعیت دیگری نیز هست؛ این واقعیت که به زندان افتادن، اگر برای دفاع از حقوق دیگران، برای حفاظت ازشان و منزلت مردم، و برای صیانت از آزادی، منافع ملی و پیشرفت سرزمینمان باشد، هر چند ظلم است و رنج، افتخار نیز هست؛ از این روست که ما به وجود تو و هم بندیانی چون تو، مفتخریم.
امروز، من نیز تصمیم گرفتهام برای دستیابی به حقوق خود و مخالفت با ظلم و ستم حاکم و اتفاقات ناگواری که زیر سایه قانون شکنی و قانون گریزی، تبدیل به رویه و عادت شده است، اعتراض کنم. آنچه مسلم است دیگر حربه فریب، تزویر، دروغ و سرکوب کند شده و شناخت و آگاهی مردم، سلاح تهدید، تطمیع و تزویر را از کار انداخته است. سرانجام و ناگریز، بنیادهای ستم فرو میریزد، ظلم به پایان میرسد و آزادی طلوع میکند.
حسین رونقی ملکی
پنجشنبه, ۴ آبان, ۱۳۹۱
زندان اوین ، بند 350