
[سهشنبه, اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۲
|
1 نظر
]

برای
مادرم ؛ گفتی بایست ایستادم ، گفتی بخند خندیدم ، اما نگفتی گریه کن اشک
بریز همانگونه که نگفتی طلب عفو و بخشش کن ! اما خوب یادم هست که گفتی شیرم
را حلالت نمی کنم اگر از این بی وجدان ها طلب عفو کنی . برای خواهرم ؛
راست می گویی چرا نباید در این دوران انسان باشیم و مثل انسان زندگی کنیم ،
گفتی برو و مردانه بایست ، گفتم خواهرم یادت باشد که رمز ماست ایستاده
مردن . برای پدرم ؛ روزها سخت و...
[یکشنبه, اردیبهشت ۲۹, ۱۳۹۲
|
5
نظر
]
چندی پیش مطلبی تحت عنوان تلخ تر از تلخی ، گزارش یک واقعه ! منتشر کردم . این گزارش در مورد دخترمعلولی به نام هانیه بود که صبح 26 مرداد 1391 بعد از زلزله آذربایجان در روستای سرند ورزقان رها شده بود ، به گفته مددکاران زن حاضر در کمپ سرند تمام بدنش کبود بوده ، دست ها و پاهایش که جای طناب در آن نمایان بود کبود شده بود و با توجه به شواهد ، مددکاران زن از احتمال قوی تجاوز جنسی به این دختر بی گناه خبر می...