[چهارشنبه, دی ۱۲, ۱۳۸۶
|
0
نظر
]
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
جهان را دست این نامردم صدرنگ نسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
درین غوغا فرومانند و غوغا ها برانگیزند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
هزار افسوس که میدانیم و ناتوان اینگونه میگوئیم:
چه باید کرد...
بدینسان که شب رفته و روز می آید
فراموش کرده ایم ...
که پس از تیرگی امشب ...
بامدادی هم هست...
در شب اینگونه به بند کشیده شدیم ...
بامداد
0 نظر
ارسال یک نظر
با درود،
از اینکه نظر خود را با من در میان میگذارید سپاسگزارم.
با مهر
حسین