[دوشنبه, خرداد ۲۴, ۱۴۰۰
|
1 نظر
]
از آن روز که عرصه هنر شد جولانگاه بهنوش بختیاری و همپیالههای بیمایه و تهیمغزش، هر روز بیشتر با ابتذال و حقارت روبرو شدیم، ابتذال و حقارتی که، به حق، بهنوش بختیاری این روزها نمادشان است. هنر عرصه انسانیت و تفکر است، با اعتراض شکل میگیرد و با مقاومت هویت پیدا میکند، انسان را نمایش میدهد. هنری که این روزها جایش خالی است.
با شما باید با زبان برنده و با صراحت حرف زد، بهنوش بختیاری، میتوان گفت که تو یک لوده هستی؛ نه غم نان داری، نه قلبی که دوستش داشته باشی و گلولهای آن را سوراخ کرده باشد، و نه جان عزیزی که از تو ستانده باشند. تو انسان فرومایهای را به تصویر میکشی که اعتراض مردم را «الکی» میداند و خونهای جاری بر زمین و پیکرهای شریف افتاده بر کف خیابان را نمیبیند؛ چرا که روی آنها پا گذاشتهاست تا حقیرانه خودش را بالا بکشد!
زمان شلیک گلوله و موشک به مردم، نقششان پوشاندن جای گلوله و موشک است، نقششان رنگی کردن اثر کبودی باتوم و شکنجه است، اما آن زمان که صحبت از نفع شخصیاست میگویند «بیایید دوست باشیم و دست به دست هم بدهیم و بخندیم».
خودت بهتر میدانی، ما با تو خانواده نیستیم، ما با تو رازی نداریم، راز تو با حکومت است، حکومتی که میکشد و کشتارش برای تو میشود راز و تو میشوی رازدار حکومت و جنایت! تو حتی نمیدانی گرسنگی چیست، درد چه شکلی است، داغ عزیزی که گلوله، قلب و سرش را سوراخ کرده چگونه روح و جان آدمی را به آتش میکشد. تو نمیدانی داد چيست، دادخواه کیست، واژهها را آنگونه که بهخوردت دادهاند نشخوار میکنی، میگویی «غرغر نکنیم و نق نزنیم». از تویی که نان در خون مردم میزنی و آن را حریصانه میبلعی، چگونه میتوان انتظار داشت صدای مادران و خانوادههای دادخواه را بشنوی یا بدانی آبان خونین چیست؟ یا هواپیمایی که ۱۷۶ مسافر بیگناه داشت سرنگون شدهاست!
میگویی «ما باید حقمان را از خاکمان بگیریم»، مگر خاکی مانده است که از آن حقمان را بگیریم؟ بهلطف صاحبانت خاک وطن نیز فروخته شده، آن هم که باقی مانده غرق خون است، غرق خون محسن، پژمان، محمد، نیکتا و... منابع به تاراج رفته و هیچ نمانده، هیچ، جز درد و رنج بیپایان مردم ایران و حقارت و حقارت و حقارت امثال شما!
از رفتار و گفتار امثال تو عصبانی و خشمگینام، و خوب میدانی شریک تمام سیاهیهای این روزهای سخت زندگی مردم ایران هستی، افسار پاره کردهاید و بیشرمانه به مردم میتازید، اما به قول سیف فرغانی: «آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست، گرد سم خران شما نیز بگذرد».
حیف واژههای چون مزدور، جیرهخوار، خودفروخته، مزدبگیر و مواجببگیر است که برای تو بهکار برده شوند، تصویرت را هر جا ببینم یک واژه در ذهنم مدام تکرار میشود: حقیر، حقیر، حقیر، حقیر، حقیر...
1 نظر
کاش زودتر با سایتتون آشنا میشدم
ارسال یک نظر
با درود،
از اینکه نظر خود را با من در میان میگذارید سپاسگزارم.
با مهر
حسین