[پنجشنبه, آذر ۰۲, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
به دانشگا چون وارد شدم من * به کلی شاعر و ناقد شدم من
و گفتم بهر یک کار خوش تاپ * کنون باید کنم نشریه ای چاپ
چقدر این سو و آن سو بنده رفتم * که بهر آن مجوز را گرفتم
چو پرسیدم ز خط قرمز کار * به من گفتند : (( آزادی بسیار ))
بگفتم من می نویسم (( سیاسی )) * یکیشان گفت: (( خیلی بی کلاسی ))
بگفتم : (( راست یا چپ می شود بود ؟ )) * بگفتا : (( از سیاست کی کند سود ؟ ))
بگفتم : (( اندکی باشم جناحی ؟ )) * بگفتا : (( آخرش باشد تباهی ))
بگفتم : (( می توان گفتار مشکل ؟ )) * بگفتا : (( کاین ندارد هیچ...
[چهارشنبه, آذر ۰۱, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
بزن باران بشوي آلودگي را ز دامان بلند روزگاران
بزن باران كه دين را دام كردند * * * شكار خلق و صيد خام كردند
بزن باران خدا بازيچه اي شد * * * كه با آن كسب ننگ و نام كردند
بزن باران به نام هر چه خوبيست * * * به زير آوار گاه پايكوبي است
مزار تشنه ، جويباران پر از سنگ * * * بزن باران كه وقت لايروبي است
بزن باران بهاران فصل خون است * * * بزن باران كه صحرا لاله گون است
بزن باران و شادي بخش جهان را * * * به باران شوق و شيرين كن زمان را
به بام غرقه در خون ديارم * * * به پا كن پرچم رنگين...
[جمعه, آبان ۱۲, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
سربلند آمد
سربلند زندگی کرد
سربلند رفت
سخن خیلی کوتاه ولی بسیار درد آور بود ، ( میر حسین عزیزی رفت ) ، رفتنی که از بابت خویش نبود از بابت این خاک بود و این وطن ، نمی دانم سکوت کنم یا فریاد بکشم و بگویم چرا ؟چرا او رفت ؟ از بس سکوت کردم که تحمل سکوتی دوباره را ندارم می گویم و فریاد می کشم ، حسین عزیزی بخاطر امراضی که از جنگ وی را همراهی می کرد رفت ، اکنون چه کسی باید جواب گو باشد؟او که یک سرباز...