| 1 نظر ]
بزن باران بشوي آلودگي را ز دامان بلند روزگاران
بزن باران كه دين را دام كردند * * * شكار خلق و صيد خام كردند
بزن باران خدا بازيچه اي شد * * * كه با آن كسب ننگ و نام كردند
بزن باران به نام هر چه خوبيست * * * به زير آوار گاه پايكوبي است
مزار تشنه ، جويباران پر از سنگ * * * بزن باران كه وقت لايروبي است
بزن باران بهاران فصل خون است * * * بزن باران كه صحرا لاله گون است
بزن باران و شادي بخش جهان را * * * به باران شوق و شيرين كن زمان را
به بام غرقه در خون ديارم * * * به پا كن پرچم رنگين كمان را
بزن باران كه بيصبرند ياران * * * نمان خاموش گريان شو به باران

1 نظر

ناشناس گفت... @ ۸:۱۵ بعدازظهر, آذر ۰۱, ۱۳۸۵

حسين چه شعری نوشتی
من را بارانی کرد
بارانی که همه صحرای صورتم را
خيس کرد
ولی قلبم هنوز تشنه آن باران است
که ابر های ديدگانم کم بارند
پيروز باشی

ارسال یک نظر

با درود،
از اینکه نظر خود را با من در میان می‌گذارید سپاس‌گزارم.
با مهر
حسین