[چهارشنبه, دی ۱۰, ۱۳۹۹
|
0
نظر
]
خانه آسیه پناهی را بر روی سرش خراب میکنند تا خانه لبنانیها را آباد کنند، و برایشان مهم نیست مردم ایران زیر فشار فقر و ناکارآمدی حاکمان هر روز با فلاکت و مرگ دسته پنجه نرم میکنند. خبر را شنیدهاید؟ که میلیونها و میلیاردها دلار از بودجه مردم ایران و از پول مالیاتشان خرج گروههای جنگطلب و خارجی شدهاست؟ حسن نصرالله میگوید بعد از تخریب دویست هزار خانه در جنگ سیوسه روزه، حکومت جمهوری اسلامی یک سال هزینهها و اجارهخانهها را دادهاست، اگر حداقلش را ماهانه یک میلیون حساب کنیم، دو هزار و چهارصد میلیارد تومان به آنها دادهاند، محمود الزهار یکی از فرماندهان گروه حماس گفته سال دوهزار و شش، بیست و دو میلیون دلار از پول مردم ایران در چمدان به آنها دادهشده، پیش از این حشمتالله فلاحتپیشه، عضو سابق کمیسیون امنیت ملی مجلس گفته بود ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلار به سوریه پول دادیم و باید از سوریه پس بگیریم. پول این ملت آنجا هزینه شده است. منابعی هم میگویند جمهوری اسلامی سالانه هشتصد میلیون دلار به حزبالله لبنان پول میدهد.
اکنون تیتر تعدادی از اخبار تلخ این سالها را مرور کنیم، «کارگری که خود را بخاطر فقر و حقوقش آتش زد»، «زنی که دو کودک خود را بخاطر فقر کشته بود اعدام شد»، «عمران روشنی مقدم، کارگری که برای فقر و شکم گرسنه فرزندانش خود را دار زد»، «کودکانی که بخاطر نداشتن موبایل و تبلت و فقر خانواده خود را حلق آویز کردند»، «جانبازی که بخاطر فقر و پایمال شدن حقوقش خودسوزی کرد»، «کولبرانی که در صف نان، با گلوله کشته میشوند»، «مردم زلزلهزده آذربایجان و کرمانشاه هنوز بیپناه هستند»، «مردم سیلزده خوزستان همچنان درون آب و فاضلاب زندگی میکنند»، «بسیاری از شهرها و روستاهای کوچک درمانگاه و بیمارستان ندارند»، «انسانهای که بخاطر فقر پشتبام خوابی میکنند».
آنچه مسلم است منافع ملی و حقوق و رفاه مردم ایران برای این حاکمیت چه اصلاحطلب و چه اصولگرا هیچ اهمیتی ندارد، مردم را برده و بنده میخواهند، پول کشور و مالیات مردم را بگیرند خرج کنند خود مردم را در بزنگاه ها گروگان بگیرند و اگر کسی گفت چرا و کجا خرج شده، او را با دهها اتهام بازداشت، شکنجه و روانه زندان و گاها اعدام کنند. اعتراض مردم در دی نود و شش و در آبان نود و هشت به همین دزدیها و غارتها بود که سزایشان شد گلوله، زندان، شکنجه، اعدام و مرگ!
سرت را از شرمندگی به پایین میاندزی و آنچه با آن مواجه میشوی تو را شرمندهتر میکند؛ «انسانهای کارتن خوابی که از سوز سرما به قبرها پناه بردهاند و قبرخواب شدهاند!»، «دختران دوازده و سیزده سالهای که بخاطر فقر تنفروشی میکنند»، «پیرمردی که بخاطر نداشتن پول از بیمارستان به بیرون پرتاب میشود»، «جنازهای که بخاطر فقر خانوادهاش از سردخانه بیمارستان تحویل خانواده نمیشود»، «فروش کلیه و اعضای بدن بخاطر فقر و نداری»، «فروش کودکان و نوزادان بخاطر فقر خانوادهها».
مردم ایران، خانههایشان ویران است و دل هایشان خون و هر روز که میگذرد این ویرانی، رنج و درد، در سایه بیلیاقتی، چپاول و بیرحمی حاکمان (اصلاحطلب و اصولگرا کنار هم)، گسترده و عمومیتر میشود. نباید عادت کنیم، نباید چشم ببندیم و سکوت کنیم، کاری که از ما بهعنوان یک شهروند ایران بر میآید حداقل یک اعتراض لفظی و نوشتاری است. از سویی باید در مقابل نیروهای که شَر را عادی نشان میدهند و به زبان عامیانهتر «مالهکشی» میکنند نیز باید ایستاد و واقعیت را بهصورتشان کوبید!
[پنجشنبه, خرداد ۲۲, ۱۳۹۹
|
0
نظر
]
به مرگی جان میسپاریم که از آن ما نیست...
از دیروز دهها بار این خبر را مرور کردهام انگار نمیتوانم بپذیرم چنین واقعهای رخ داده است؛ کارگر جوان اهوازی متولد ۱۳۶۶ بهدلیل آنکه «دیگر چیزی نداشته که به زن و بچهاش بدهد و از تامین نان شبش عاجز بوده است.» خود را در کنار چاه نفت در هویزه حلق آویز کرده است. میتوانیم بفهمیم که او در اعتراض به عدم پرداخت حقوق خود از سوی کارفرما و فقر مالی و فشار اقتصادی و نداشتن پول برای خرید مایحتاج زندگی، جان بهلب رسیدهاش را با دادن جانش فریاد زده است؟ او بخاطر شرایط فاجعهبار زندگی خود خانوادهاش ۵۰۰ هزار تومان مساعده درخواست کرده بود ولی هیچ پولی را دریافت نکرده است. در ذهنمان به ۵۰۰ هزار تومان و ارزش آن فکر کنیم! درست است در ایران جان یک انسان و کارگر شریف ۵۰۰ هزار تومان هم نمیارزد.
وضعیت انسان در ایران چیزی فراتر از فاجعه است. سالها از سعدی برایمان خواندند و گفتند «تو کز محنت دیگران بی غمی، نشاید که نامت نهند آدمی» گویی در این خاک و در بین حاکمان و مردمان راه و رسم زندگی خلاف راه و رسم آدمی است. نمیخواهند و نمیخواهیم که به داد خودمان برسیم، نمیبینیم که از دلهای سوزان و تنهای رنجور خون میبارد. برای مظلومیت حسین در کربلا سینه میزنیم و اشک میریزیم، همین کنار گوشمان انسانی که آب را خودمان به رویش بستهایم و جان میسپارد را نمیبینیم.
دردهای استخوانسوز و عمیق را نمیبینیم، بیتفاوت شدهایم، کرخت شدهایم، کاری با ما کردهاند که انگار خودمان به ستیز با انسان درونمان برخواستهایم. دو روز پیش یک جانباز برای چند میلیون وام خودسوزی کرد و جانسپرد. فهمیدیم؟ درست است آنقدر عزا بر سرمان ریخته اند که فرصتِ زاری نداریم اما نباید بگذاریم موفق شوند و ما را نسبت به وضعیت انسان و انسانها در ایران و این خاک بیتفاوت کنند! عمران با جان عزیزش، داد خواست، فریاد زد و اعتراض کرد، حاکمیت و حاکمان صدای او را نشنیدند و نمیشنوند اما ما باید بشنویم، ما باید به احترامش بایستیم و دادخواه او باشیم. مرگ دلخراش آسیه پناهی، قتل رومینا اشرفی، خودکشی دختر ۱۷ و ۱۲ ساله بخاطر فقر، خودسوزی اعتراضی و منجر به مرگ جانباز جنگ، خودکشی کارگر کنار چاه نفت، خودکشی ۴ کودک در سقز در خرداد ماه تنها بخش کوچکی از فاجعههایی است که طی مدت کوتاهی در ایران اتفاق افتاده است.
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکرماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کردهاست
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است میترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم
و فکر میکنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کردهاست
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود.
شعر اول از شعر فقر احمد شاملو
شعر دوم فروغ فرخزاد
[پنجشنبه, خرداد ۲۲, ۱۳۹۹
|
0
نظر
]
از دیروز به خودم میگویم مگر میشود؟ هر چه دلایلش را مرور میکنم باورش سختتر میشود! میگویند «زن» جوانی که در مقابل یکی از مجتمعهای قضایی «خودسوزی» کرده، بخاطر بدحجابی بازداشت شده بود، میگویند از بازداشتشدگان ورود به وزرشگاه آزادی بوده است! دلیل بازداشتش چه فرقی میکند وقتی که زن بودن جرم است و زن را بعنوان یک «انسان» به رسمیت نمیشناسید!؟
چگونه به آیندگان بازگو کنیم که زن جوانی بخاطر بدحجابی(حق انتخاب) یا ورود به ورزشگاه برای تشویق تیم مورد علاقهاش بازداشت شده، آزار دیده و در نهایت به او اعلام کردهاند که به حبس محکوم شده و باید زندانی شود. چگونه بگویم برای این ستم خودسوزی کرده است؟
«ستم» یعنی همین، یعنی حق مسلم یک «انسان»، آزادی یک انسان، حق انتخاب یک انسان، از او سلب شود، و اگر او تسلیم این ساختار که ظلم و ستم در آن نهادینه شده نشود، باید تحقیر شود، آزار ببینید، بازداشت و محاکمه شده و در نهایت زندان یا شاید مرگ انتظارش را بکشد!
آیندگان از این دوران، بعنوان دوران «تباهی» انسان یاد خواهند کرد، دورانی که «شأن» و «کرامت» تنهای رنجور، زیر فشار تحجر و نادانی و تمامیتخواهی لگدمال شد. و از سحر، زن آزادهای که تسلیم این ساختار نشد و از مقاومتش، به نیکی یاد خواهند کرد، و خواهند گفت او تسلیم ساختار مردسالار زور و اجبار نشد؛ و در مقابل ساختاری که حق انتخاب، آزادی و جایگاهش را بعنوان یک انسان نادیده میگرفت مقاومت کرد و ایستاد. او با به آتش کشیدن مهمترین دارایی خود، یعنی «جانش»، همه دردها و رنجهایش را با تمام وجود فریاد زد، شاید کسی صدای او را بشنود! صداش را میشنویم؟
سحر جان، ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما.
نگاه کنیم؛
اجبار برای ورزشکار جودو
اجبار برای عمل غیرانسانی کودکهمسری
اجبار برای پذیرش اعترافات
اجبار
اجبار
اجبار
و اجبار
و زنانی که تسلیم این اجبارها نمیشوند.
من از این فاجعه غمگینم.
غمگین... پینوشت: به نظرم فوتبال ایران اساسا باید تعلیق و کنار گذاشته شود.