| 1 نظر ]
بخاطر ورم پاها و فشار خون بالای پدرم ساعت 8 شب به اورژانس بیمارستان فارابی ملکان مراجعه کردیم! آنچه در اورژانس بیمارستان رخ می داد و  من شاهد بودم کم از فاجعه نداشت. بیشتر از نیم ساعت گذشت و ما با اعتراض توانستیم مسئول پذیرش را پیدا کنیم و پس از آن باید پزشک اورژانس را پیدا می کردیم. کمبود امکانات، نبود کادر درمانی و پزشک و آلوده بودن محیط بیمارستان از اولین مشکلاتی بود که هر شخص به محض ورود به بیمارستان می توانست متوجه شود.

ما در انتظار پزشک ایستاده بودیم و زنی از در اورژانس وارد شد فریاد می زد به آقای من کمک کنید، او را به اتاقی بردند و پس از آن پزشکی نبود که وی را ویزیت کند، همانجا مرد! به همین راحتی مرد. صدای شیون و گریه زاری زنش دل آدمی را به درد می آورد.
پسرکی بخاطر تب بالا تشنج کرده بود، پدر و مادرش آشفته بودند پسرک چشمانش باز نمیشد و فکش کج شده بود! کسی نبود او را معالجه کند! یک ساعت بعد که پزشک او را ویزیت کرده بود، یک شیاف استامینوفن با چند دستمال خیس به دست مادر کودک دادند و به او گفتند گوشه اتاقی بچه خود را مداوا کند!
بیمارها زیاد بودند، همه آواره و بهت زده از آنچه شاهد آن بودند! اعتراض می کردند اما کسی پاسخگو نبود. مرد و زن و کودک فهمیده بودند که جانشان چقدر بی ارزش شده است و کسی انگار برایش مهم نیست که بمیرند یا زنده بماند! چرا کسی برایش مهم نیست که مردمان عزیز این سرزمین در چه وضعیتی زندگی می کند و در چه وضعیتی مداوا می شوند اگر از اورژانس برخی بیمارستان ها زنده بیرون بروند.
پس از دو ساعت دو پزشک متخصص آنکال به بیمارستان آمدند، بجای آنکه بیماران را ویزیت و مداوا کنند، با هم درگیری فیزیکی پیدا کردند بخاطر اینکه بیماری وضعیتش نامساعد بود و هر دو گردن دیگری می انداختند و می گفتند بیمار من نیست من ویزیت نمی کنم! چرا من را از خانه ام به بیمارستان کشانده اید! فاجعه بود. آخر سر هم پزشک متخصص پدر ما و بیماران دیگر را ویزیت نکرد! گفت در قانون نیست من بیمار شما را ویزیت کنم! عمدتا دلیلش این است که می گویند به مطب مراجعه کنید تا آنجا شما را ویزیت و مداوا کنیم! پدیده ای که اخیرا در بین بسیاری از پزشکان رواج پیدا کرده و بجای آنکه بیماران را در مراکز دولتی و کم هزینه ویزیت و درمان کنند آنها را وادار به مراجعه به مطب خصوصی خود می کنند.



کمبود کادر پرستاری و درمانی و پزشک اورژانس در بیمارستان چنان غم انگیز است که علاوه بر خطر انداختن جان مردم، پرستاران و ... را در موقعیت سخت و دشوار کاری قرار می دهد که همین امر باعث افزایش اشتباه ها و خطاهای آنها می گردد. کاش مسئولین وزارت بهداشت و درمان فکری به حال این اوضاع بکنند! آیا برای یک شهر با 150 هزار نفر جمعیت یک اورژانس با امکانات محدود کافی است؟ طبعا با وضعیتی که شرح دادم هر اتفاقی برای پدر من رخ دهد مسئولیت آن بر عهده شبکه بهداشت و درمان شهر ملکان است که اینگونه در انجام وظایف خود کوتاهی میکنند!

این بخش کوچکی از آنچه دیدم بود و کاش می شد درد آدمها را با واژه ها گفت و به تصویر کشید، اما بازگو کردن دردها و رنج های انسان ها هیچ گاه بیانگر عمق آنها نیست!
روزگار مرگ انسانیت است
من از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی برادر
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
من درین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را به پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است.

فریدون مشیری

1 نظر

ناشناس گفت... @ ۴:۵۴ بعدازظهر, دی ۱۱, ۱۳۹۵

کیرم تو این نظام

ارسال یک نظر

با درود،
از اینکه نظر خود را با من در میان می‌گذارید سپاس‌گزارم.
با مهر
حسین