| 0 نظر ]
پیرامون بحث زندانیان سیاسی و عقیدتی

زندانی سیاسی (Political Prisoner)

به فردی گفته می‌شود که به دلیل فعالیت‌های سیاسی یا موضع‌گیری‌هایی که به قدرت، حاکمیت و شیوه اداره کشور مربوط می‌شود، بازداشت یا زندانی شده است.

این فعالیت‌ها می‌تواند شامل عضویت در گروه‌های مخالف حکومت، شرکت در تجمعات اعتراضی، تلاش برای تغییر ساختار حکومت، افشای فساد، یا انتقاد صریح از مسئولان و سیاست‌های سرکوبگرانه باشد. هدف این افراد معمولاً تأثیر گذاشتن بر سرنوشت جامعه و بهبود وضعیت سیاسی و اجتماعی به نفع مردم است.

در اغلب موارد، انگیزه زندانیان سیاسی نه منافع شخصی، بلکه دفاع از حقوق عمومی، آزادی، عدالت و حقیقت است. 
در حکومت‌های استبدادی، دیکتاتوری و تمامیت‌خواه، هر شهروندی که به نقد، اعتراض، بیان حقیقت یا مطالبه حق خود و دیگران بپردازد، می‌تواند با اتهامات امنیتی بازداشت شده و به عنوان زندانی سیاسی شناخته شود. حتی فعالیت در شبکه‌های اجتماعی چون اینستاگرام می‌تواند به بازداشت آن شهروند ختم شود.

زندانی عقیدتی (Prisoner of Conscience)

به فردی گفته می‌شود که صرفا به دلیل باورها، مذهب، هویت، گرایش یا بیان مسالمت‌آمیز دیدگاه‌های شخصی خود بازداشت و زندانی شده است؛ این افراد معمولا فعالیت سیاسی ندارند و نه به دنبال کسب قدرت‌اند و نه الزاما قصد تغییر حکومت را دارند؛ بلکه تنها به‌خاطر «آن‌چه هستند» یا «آن‌چه به آن باور دارند» تحت فشار، مجازات و زندان قرار می‌گیرند.

تفاوت زندانی عقیدتی با زندانی سیاسی در همین‌جاست:

زندانی سیاسی مستقیما وارد نقد، مخالفت یا چالش با ساختار قدرت می‌شود، اما زندانی عقیدتی ممکن است هیچ کنش سیاسی نداشته باشد و تنها بخواهد مطابق باور، هویت یا سبک زندگی خود زندگی کند؛ مانند دراویش، بهائیان، نوکیشان مسیحی یا افرادی که دیدگاه‌های دینی، فلسفی یا اخلاقی متفاوتی را به‌صورت مسالمت‌آمیز بیان می‌کنند.
در ساختارهای ایدئولوژیک و تمامیت‌خواه، از جمله جمهوری اسلامی ایران، شمار زندانیان عقیدتی بسیار بالاست. افراد صرفا به دلیل داشتن عقیده‌ای متفاوت، تغییر دین، نقد مفاهیم مذهبی، یا حتی سبک زندگی شخصی، بازداشت، زندانی و در مواردی با احکام سنگین، شکنجه، یا حتی مرگ روبه‌رو می‌شوند.
در ایران، طی سال‌های اخیر نمونه‌هایی ثبت شده که در آن افراد به‌خاطر نقد باورهای دینی، ترک یا تغییر دین، یا رفتارهایی که از سوی حکومت «غیردینی» تلقی شده‌اند و حتی به‌دلیل نوشیدن مشروبات الکلی، با مجازات‌های سنگین از جمله اعدام مواجه شده‌اند؛ امری که مصداق روشن نقض حق آزادی عقیده است.
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]

در ساختارهای امنیتی حکومت‌هایی مانند جمهوری اسلامی، زندان تنها یک ابزار تنبیهی نیست، بلکه بخشی از یک فرآیند مستمر برای فرسایش جسم، روان و جایگاه اجتماعی فرد است. اخیرا گفتمانی ترویج می‌شود که با ادعای «واقعی نبودن» زندانیان آزاد شده، سعی در بی‌اعتبار کردن مبارزه و مقاومت مدنی دارد. گفتمانی که می‌گوید «زندانی واقعی رنگ آفتاب را نمی‌بیند»، نه یک توصیف واقع‌گرایانه، بلکه ابزاری هدفمند برای مهندسی افکار عمومی است. این روایت که از اتاق‌فکرهای نهادهای امنیتی برمی‌خیزد و برخی افراد ناآگاهانه با آنها همراه می‌شوند، هم‌زمان چند هدف موازی از جمله بی‌اعتبار کردن مبارزه، شکستن همبستگی اجتماعی، و فرسایش روانی زندانیان آزادشده را دنبال می‌کند.


این گفتمان با القای این تصور که «زندانی واقعی کسی است که زیر شکنجه کشته شود یا هرگز آزاد نشود»، رنج و هزینه‌ی صدها هزار زندانی سیاسی و عقیدتی را که زندان را تجربه کرده‌اند و امروز یا در زندان هستند یا آزاد شده‌اند، کوچک و بی‌ارزش جلوه می‌دهد. در چنین روایتی، زنده ماندن نه نشانه‌ی مقاومت، بلکه مایه‌ی تردید و اتهام تلقی می‌شود. تا نه‌تنها آنان که آزاد شدند، بلکه آنان که در زندان هستند را نیز با فشار بشکند و له کند.


برخلاف تصور عمومی، «زندان و رنج زندانی با باز شدن در سلول پایان نمی‌یابد»، بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر می‌‌کند.


برای زندانیان سیاسی و عقیدتی، زندان یک مقطع زمانی محدود نیست؛ بلکه فرآیندی فرساینده است که آثار آن در چند سطح بروز می‌کند:

آسیب‌های دوران بازداشت و حبس برای زندانیان سیاسی و عقیدتی، بخشی از یک فشار سیستماتیک و هدفمند است که صرفا به محروم‌سازی فیزیکی محدود نمی‌شود، بلکه روان و هویت فرد را نشانه می‌گیرد. «شکنجه سفید» از طریق نگهداری طولانی‌مدت در سلول انفرادی، قطع کامل ارتباط با جهان بیرون، و استفاده از نور مداوم یا محرومیت از نور طبیعی، به فروپاشی تدریجی ادراک زمان، خودآگاهی و تعادل روانی منجر می‌شود. هم‌زمان، محرومیت عامدانه از درمان و استفاده ابزاری از سلامت جسمی، از جمله جلوگیری از اعزام به مراکز پزشکی، به‌عنوان اهرمی برای فشار، تنبیه یا واداشتن فرد به سکوت به کار گرفته می‌شود. در کنار این‌ها، ترور شخصیت از طریق تحقیر، تهدید و اعمال فشار بر خانواده زندانی، تلاشی سازمان‌یافته برای درهم شکستن اراده فرد و القای احساس بی‌پناهی و بی‌ارزشی است؛ روندی که هدف نهایی آن، تخریب کامل مقاومت روانی زندانی است.


پس از آزادی، زندان برای زندانی سیاسی یا عقیدتی پایان نمی‌یابد، بلکه به شکلی دیگر ادامه پیدا می‌کند. بسیاری از آزادشدگان با اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ کابوس‌های مداوم، اضطراب مزمن، ترس از صداهای ناگهانی مانند زنگ تلفن یا در خانه، و وحشت دائمی از احضار دوباره، زندگی روزمره آن‌ها را مختل می‌کند. هم‌زمان، فضای امنیتی موجب انزوای اجتماعی می‌شود؛ اطرافیان از ترس پیامدهای امنیتی فاصله می‌گیرند و فرد آزادشده به نوعی «تبعید در وطن» دچار می‌شود. این وضعیت با محرومیت از حقوق شهروندی تکمیل می‌شود: ممنوع‌الخروجی، انسداد حساب‌های بانکی، محرومیت از اشتغال و حذف تدریجی از حیات اجتماعی و اقتصادی، که می‌توان آن را شکلی از مرگ دانست.


آسیب‌های ناشی از روایت‌های امنیتی و اطلاعاتی (جنگ روانی) عمیق و گاهی کشنده است، هدف سرکوب نه جسم، بلکه روان، اعتبار و سرمایه اجتماعی زندانی است. نهادهای امنیتی با ترویج روایت‌هایی مانند «اگر مبارز واقعی بود، آزاد نمی‌شد»، آگاهانه بذر تردید و بی‌اعتمادی را در جامعه و میان نیروهای منتقد می‌کارند تا زندانی آزادشده را از حمایت اجتماعی محروم کنند. هم‌زمان، این فضا در فرد نوعی «احساس گناه بازمانده» ایجاد می‌کند؛ احساسی که به‌واسطه زنده ماندن یا آزادی در حالی‌که دیگران هنوز در بندند شکل می‌گیرد و می‌تواند به عذاب وجدانی مزمن بدل شود. این فشار روانیِ مستمر، گاه از تجربه مستقیم زندان نیز فرساینده‌تر است و کارکرد اصلی آن، خاموش‌سازی صدا و تخریب امکان بازگشت فعالانه فرد به عرصه عمومی و فعالیت مجدد است.


این گفتمان امنیتی، با بالا بردن سقف «هزینه» تا مرگ یا حذف کامل، تلاش می‌کند هر سطحی از کنش اعتراضی، مدنی و سیاسی را که به زندان‌های کوتاه‌مدت یا میان‌مدت می‌انجامد، بی‌ارزش جلوه دهد و برای مرعوب کردن جامعه آن را بازتعریف کند. پیام پنهان آن روشن است: «یا باید آن‌قدر هزینه بدهی که تمام شوی، یا اگر زنده‌ای، پس مبارز واقعی نیستی.»

پس فراموش نکنیم در این ساختار و فضای امنیتی، آزادی اغلب به معنای رهایی نیست، بلکه آزادی انتقال از زندان فیزیکی به زندانی بزرگ‌تر و نامرئی است. «پلیس نامرئی» که نقش آن‌ها را نیروهای لباس شخصی ایفا می‌کنند، با کنترل مداوم تماس‌ها، احضارهای تلفنی و ایجاد ناامنی روانی دائمی، احساس تعقیب و تهدید را در زندگی روزمره بازتولید می‌کند. هم‌زمان، فشار معیشتی و خانوادگی از طریق قطع یا محدود کردن راه‌های امرار معاش، فرد را در موقعیتی قرار می‌دهد که سکوت به‌عنوان تنها راه بقا جلوه کند؛ سکوتی که این‌بار از مسیر نگرانی خانواده تحمیل می‌شود. این روند با انزوای تحمیلی تکمیل می‌شود؛ ایجاد فضای امنیتی پیرامون فرد به‌گونه‌ای که اطرافیان، از ترس هزینه‌های احتمالی، از او فاصله بگیرند و «تبعید در وطن» یا «غریب در وطن خویش» به واقعیت روزمره او بدل شود.


اما خطرناک‌ترین ابزار این گفتمان، ترور اعتبار است؛ القای این ایده مسموم که «هر کس آزاد شده، حتما همکاری کرده است». این روایت، آگاهانه بذر بی‌اعتمادی را در جامعه مدنی و میان نیروهای معترض می‌پاشد و زندانی سابق را از مهم‌ترین پشتوانه‌اش، یعنی اعتماد و حمایت اجتماعی، محروم می‌کند. در منطق اتاق‌فکرهای امنیتی، «زندانی واقعی» یا باید به «شهید» بدل شود، یا به موجودی بی‌اثر که دیگر سودایی برای اعتراض، تغییر وضعیت موجود یا مقابله با ساختار قدرت نداشته باشد.


اما حقیقت دقیقا در نقطه مقابل این تعریف قرار دارد: زنده ماندن، روایت کردن و ادامه دادن پس از زندان، بزرگ‌ترین شکست برای ساختار سرکوب است. به همین دلیل، نباید ناخواسته یا ناآگاهانه بازتولیدکننده رفتار و گفتار اتاق‌فکرهای امنیتی باشیم؛ گفتاری که هدفش تهی‌کردن فعال سیاسی از اثرگذاری و تبدیل او به فردی منزوی، فرسوده و بی‌صداست تا حکومت مستقر و وضعیت موجود بدون هزینه ادامه یابد.

آسیب‌هایی چون اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، افسردگی، اضطراب مزمن و دردهای جسمی ماندگار، قطعات یک پازل حساب‌شده‌اند؛ پازلی که می‌کوشد فرد را در چرخه بی‌پایان «ترمیم خود» گرفتار کند و او را از «تغییر وضعیت» بازدارد. به همین دلیل است که از طریق گفتمان‌سازی و جنگ روانی، ارزش ایستادگی زندانیان آزادشده را زیر سؤال می‌برند و مبارزه را از درون تهی می‌کنند.


زندانی سیاسی و عقیدتی، حتی پس از آزادی، همچنان در نبردی نابرابر با ساختار سرکوب قرار دارد. حقیقت این است که حفظ پیوند با جامعه، روایت حقیقت و ایستادن بر اصول انسانی و اخلاقی، بزرگ‌ترین شکست برای «صنعت تولید ناامیدی» حکومت‌های سرکوبگر و استبدادی است. زندانی واقعی لزوما کسی نیست که در سیاهچال و زندان بماند، بلکه آن‌کسی است که علی‌رغم همه فشارهای فرساینده، هویت انسانی و آرمانی خود را حفظ می‌کند، نفع جمعی را فدای منافع زودگذر شخصی نمی‌کند و وفاداری‌اش به مردم و سرزمینش را از دست نمی‌دهد. 

ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
در ایستگاهی
که نه قطاری می‌رسد
نه صدایی می‌ماند
من مانده‌ام،
با کوله‌باری از نبودن
و زخمی
که عمق ندارد.

دل‌تنگم،
برای روزهایی که نیامدند
برای صدایی
که هیچ‌وقت
مرا صدا نکرد
و لبخندی
که از سر اجبار بود.

غربت،
مثل بوی نمِ دیوارِ ترک‌خورده
در من خانه کرده
و پنجره‌ها
سال‌هاست
چشم به راهِ غروب‌اند
نه برای تماشا
بلکه برای فراموشی.

امید؟
قطره‌قطره
در فنجانِ ترک‌خورده‌ی دلم
تبخیر شد
همان‌جا
که آنها
پشت کردند و رفتند.

تنهایم،
در جمعی که
هر چهره‌اش
سکوتی بلند است
و هر دستش
ردی از نادیده گرفتن.

و آن‌ها...
نه غریبه بودند،
نه دور،
آدم‌هایی با چشم
اما بی‌نگاه،
با گوش
اما بی‌پاسخ.
از کنار رنج گذشتند،
چنان‌که رهگذر از کنار غباری
که به پا شده،
مگر مهم است؟

سکوت‌شان
نه آرامش،
که خنجری بود
در لباس ملاحظه.
شبیه وزنی،
که بر سینه‌ام افتاد
و قلبم…
با هر سکوت،
کمی آرام‌تر،
کمی کندتر
و در نهایت،
کمی کمتر
تپید.

و رهایی،
نه چون پرواز
بلکه چون افتادن
در گودالی بی‌نام
که با واژه‌ها کندند.

رفتم…
بی‌صدا،
بی‌نشانه،
چون واژه‌ای
که از شعر
خط خورده باشد
با طعم تلخِ رنج
که هنوز،
روی زبانم مانده.

و این پایان است—
نه چون خاموشیِ شمع،
بل چون نبودنِ آغازی دیگر.

«به تنهایی
یک لشکر شکست خورده‌ام

عشق قیچی شد!
تو سنگ شدی
من هم کاغذی بی‌رنگ!»
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]

وقایع اخیر ارومیه، مبنی بر تشدید شکاف‌های قومیتی، بخشی از سیاست‌های امنیتی-اطلاعاتی حکومت و نشان‌دهنده‌ی ترس حاکمیت از شعله‌ور شدن اعتراضات، سقوط و فروپاشی است. تصاویر و ویدئوهای منتشر شده نشان می‌دهد که شعاردهندگان علیه دیگر اقوام، عمدتا نیروهای مذهبی حامی حکومت‌ بوده‌اند که در یک مراسم با فراخوان رسمی مسئولان جمهوری اسلامی شرکت کرده بودند. این شکل از برخوردهای حذفی و سلبی، یادآور شیوه‌ی حکومت در سرکوب مردم در دهه‌های گذشته است. این درگیری‌ها نه میان مردم، بلکه جنگ حکومت علیه مردم و اتحاد آن‌ها است. جشن‌های گسترده‌ نوروزی و شادی مردم در چهارشنبه‌سوری در تمام نقاط ایران، آن هم در شرایطی که حکومت برای عزاداری برنامه‌ریزی کرده بود، بیانگر گذار مردم از ایدئولوژی حاکم و عمیق‌تر شدن شکاف میان ملت ایران و حکومت اسلامی است. ملت ایران در اقدامی بدون هماهنگی، تصویری از ایران آزاد را نشان دادند که ایران فردا می‌تواند چگونه باشد. مردم، حتی با وجود فقر و رنج‌، با شادی کنار یکدیگر ایستاده‌اند.

حکومت از این اتحاد خشمگین است و می‌خواهد جنگ مردم با خود را به تقابل مردم با مردم تبدیل کند. سیاست‌های اخیر و ایجاد شکاف‌های قومیتی به‌منظور افزایش سلطه بر جامعه، خاموش کردن صدای اعتراضات پیش‌رو و گسترش فضای ترس میان شهروندان اتخاذ شده‌اند. بازداشت عاملان برگزاری جشن‌های نوروزی در کردستان، خراسان، شیراز و دیگر شهرها نشان می‌دهد که برخی توانسته‌اند جامعه را برای دور هم جمع شدن بسیج کنند و همین موضوع حکومت را نگران کرده است.

ترک‌ها و کردهای ایرانی در اعتراضات اخیر با شعارهایی چون «آذربایجان بیدار است، تکیه‌گاه کردستان است» یا «یاشاسین کردستان، بژی آذربایجان» نشان داده‌اند که هیچ جنگی میان اقوام ساکن ایران، که همه شهروندان این کشور هستند و قرن‌هاست کنار هم زیست مسالمت‌آمیز دارند، وجود ندارد. جنگ تنها میان مردم آزادی‌خواه و حکومت ظالم است. جنگی که حکومت سعی دارد آن را از حالت «دوقطبی مردم و حکومت» به «تقابل مردم با مردم» سوق دهد تا بتواند از این وضعیت برای بقای خود بهره‌برداری کند. این سیاست‌ها علیه امنیت و اتحاد ملی در حالی اجرا می‌شود که فقر، فلاکت، سرکوب و سایه‌ی جنگ، بنیان کشور را به‌سمت نابودی کشانده است. سیاست‌هایی که پیش از این در مورد مخالفان و اپوزیسیون با تمرکز بر «دشمن‌سازی» اتخاذ شد و کاری کرد که به‌جای تمرکز بر دشمن مشترک (جمهوری اسلامی)، مخالفان علیه هم صف‌آرایی کرده و اساسا جنگ با ستمگران و ستم حاکم را فراموش کنند.

حکومت عامدانه می‌خواهد پیش از آن‌که دچار فروپاشی شود، وحشت فروپاشی را به جامعه ایران تزریق کند و اگر توانست آن را هم به فروپاشی بکشاند. حاکمان جمهوری اسلامی معتقدند اگر نظام نباشد، سرزمین ایران باید به یک زمین سوخته بدل شود و از هیچ تلاشی در این راه دریغ نمی‌کنند و نخواهند کرد. در چنین وضعیتی همه ما مسئولیت داریم و باید هوشیار و آگاه باشیم و اجازه ندهیم جمهوری اسلامی بیش از این بتواند در پیشبرد اهداف خود و نابودی سرزمین‌مان موفق شود. چهره‌ها و فعالان سیاسی، به‌ویژه در میان مخالفان، باید از اظهارات تنش‌زا دوری کنند و اتحاد و همدلی مردم ایران را در اولویت قرار دهند. برخی فعالان و رسانه‌های خارج از کشور نیز در عملکرد خود باید تامل کنند که آیا تحریک اقوام و ترویج انگاره‌های قومی نادرست یا ایجاد فضای رقابت در برتری‌طلبی قومی منتهی به ایجاد شکاف‌های اجتماعی میان شهروندان نمی‌شود؟ 
تاکید می‌کنم همه ما مسئولیت داریم و باید گفتمان‌های قومی و برتری‌طلبی قومی را که منجر به ایجاد چنین شکاف‌های شده و فضا را برای سواستفاده حکومت آماده می‌کند طرد و تحریم کنیم.

آن‌چه از هم‌میهنان‌مان در کوچه و خیابان، بی‌توجه به سیاست‌های سرکوب‌گرایانه و گفتمان‌های نادرست می‌بینیم، اراده‌ای آهنین و شجاعتی بی‌پایان برای تغییر شرایط ایران و پایان دادن به سیاهی حاکم است. حاکمیت سعی می‌کند با تهدید، سرکوب، اختلاف‌افکنی و هزاران ترفند ما شهروندان را متفرق، منزوی و ساکت کند، اما تا امروز موفق نشده و نخواهد شد. ما ایرانیان فارغ از هر اختلاف‌نظر، دین و قوم و قبیله، باید برای ایران، برای فرزندان و کودکان این سرزمین، برای نسل‌های آتی کنار هم بایستیم و پیروز این جنگ نابرابر در مقابل حکومتی باشیم که در تاریخ جهان مشابه نداشته است.

تاریخ و تجربه نشان داده که تلاش برای ایجاد تفرقه، فشار و سرکوب شدید، نه‌تنها ثباتی برای حاکمیت و جامعه ایجاد نمی‌کند، بلکه زمینه نارضایتی عمیق‌تر و انفجارهای اجتماعی بزرگ‌تری را فراهم می‌سازد. به‌عنوان یک آذری، نه‌تنها کردها را دوست دارم، که قلبم برای همه‌ی ایران می‌تپد.

پاینده ایران
زن، زندگی، آزادی
ادامه نوشته ... »