[جمعه, دی ۱۰, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
واژه هاي که بر زبان مي آوريم بيانگر افکار ماست افکاري که در خوب و بد بودن زندگي ما تاثير دارد، افکاري که دنيا را زيبا يا زشت مي کند.آنچه مسلم است گورخواب، کارتون خواب و بي خانمان با عقيم سازي سامان پيدا نمي کند دردهايشان با عقيم سازي التيام نمي يابد، اين معضل فراگير بايد با آموزش و کار فرهنگي و تدابير ريشه اي حل شود آنها نياز به ياري و همراهي دارند نه اينکه نمکي بر زحم هايشان باشيم. زخم هاي که اگر دنبال ريشه هاي آنها بگرديم شايد به خودمان هم برگردد.
سخن گفتن از عقيم سازي اجباري آنهم با نگاهي تحقير آميز به يک انسان علاوه برا آنکه کرامت، حق انتخاب و آزادي انسان را ناديده مي گيرد ناقض حقوق بشر مي شود و مي توان گفت نوعي از جنايت عليه بشريت است.
شايد باورش سخت باشد اما در بين هنرمندان و روشنفکران ايران کساني هستند که بين انسان ها تفاوت قائل اند، آنهم بدليل موقعيت هاي اجتماعي ، شرايط بد مالي و دلايلي از اين دست؛ دليلشان آينده کودکاني است که از گورخواب ها و کارتون خواب ها و بي خانمان ها متولد مي شوند.
کاش قبل از آنکه اين خواسته را بيان مي کردند مي دانستند هيچ انساني حق تصميم گيري در مورد بدن و زندگي انسان ديگري را ندارد، کاش نگاهي به زندگي برخي از بزرگان مي انداختند که در چه شرايطي رشد يافته و بزرگ شده اند! کاش مي فهميدند که چنين افکاري، حتي کوره هاي آدمسوزي را برپا کرده اند. کاش درک مي کردند که خشونتي بي پايان در اين سخنانشان نهفته است. از خواندن مطلب بي رحمانه ي خانم سيما حق شناس در خصوص عقيم سازي انسان ها بي اندازه ناراحت شدم حس کردم تک تک واژه هاي مطلبش براي سرکوب و خشونت و تحقير است. کاش کمي مراقب باشيم که در دام غرور و خودبيني، خشونت و افراط و بي تفاوتي نيفتيم. ابتذال مي توانيد انسان را نابود کند. کاش اين عزيزان شعر حضرت سعدي را خوانده باشند:
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
وگر تو ميندهي داد روز دادي هست
بني آدم اعضاي يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بي غمي
نشايد که نامت نهند آدمي
[چهارشنبه, دی ۰۸, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
#ایرج_طهماسب و #حمید_جبلی درباره درگذشت #دنیا_فنی_زاده نوشتند: او به ما آموخت می توان کار خوب انجام داد و دیده نشد.
آقای طهماسب و آقای جبلی راست می گویند کار دنیا فنی زاده ارزشمند و قابل ستایش بود وقتی پشت عروسك ها خود را پنهان كرد تا به ما آموزش دهد كه مى توان كار خوب انجام داد و ديده نشد و غم انگیز است که دیگر کودکانه های ما مثل قبل نخواهد بود.
یاد و خاطرش گرامی و زنده باد
[شنبه, دی ۰۴, ۱۳۹۵
|
1 نظر
]
بخاطر ورم پاها و فشار خون بالای پدرم ساعت 8 شب به اورژانس بیمارستان فارابی ملکان مراجعه کردیم! آنچه در اورژانس بیمارستان رخ می داد و من شاهد بودم کم از فاجعه نداشت. بیشتر از نیم ساعت گذشت و ما با اعتراض توانستیم مسئول پذیرش را پیدا کنیم و پس از آن باید پزشک اورژانس را پیدا می کردیم. کمبود امکانات، نبود کادر درمانی و پزشک و آلوده بودن محیط بیمارستان از اولین مشکلاتی بود که هر شخص به محض ورود به بیمارستان می توانست متوجه شود.
ما در انتظار پزشک ایستاده بودیم و زنی از در اورژانس وارد شد فریاد می زد به آقای من کمک کنید، او را به اتاقی بردند و پس از آن پزشکی نبود که وی را ویزیت کند، همانجا مرد! به همین راحتی مرد. صدای شیون و گریه زاری زنش دل آدمی را به درد می آورد.
پسرکی بخاطر تب بالا تشنج کرده بود، پدر و مادرش آشفته بودند پسرک چشمانش باز نمیشد و فکش کج شده بود! کسی نبود او را معالجه کند! یک ساعت بعد که پزشک او را ویزیت کرده بود، یک شیاف استامینوفن با چند دستمال خیس به دست مادر کودک دادند و به او گفتند گوشه اتاقی بچه خود را مداوا کند!
بیمارها زیاد بودند، همه آواره و بهت زده از آنچه شاهد آن بودند! اعتراض می کردند اما کسی پاسخگو نبود. مرد و زن و کودک فهمیده بودند که جانشان چقدر بی ارزش شده است و کسی انگار برایش مهم نیست که بمیرند یا زنده بماند! چرا کسی برایش مهم نیست که مردمان عزیز این سرزمین در چه وضعیتی زندگی می کند و در چه وضعیتی مداوا می شوند اگر از اورژانس برخی بیمارستان ها زنده بیرون بروند.
پس از دو ساعت دو پزشک متخصص آنکال به بیمارستان آمدند، بجای آنکه بیماران را ویزیت و مداوا کنند، با هم درگیری فیزیکی پیدا کردند بخاطر اینکه بیماری وضعیتش نامساعد بود و هر دو گردن دیگری می انداختند و می گفتند بیمار من نیست من ویزیت نمی کنم! چرا من را از خانه ام به بیمارستان کشانده اید! فاجعه بود. آخر سر هم پزشک متخصص پدر ما و بیماران دیگر را ویزیت نکرد! گفت در قانون نیست من بیمار شما را ویزیت کنم! عمدتا دلیلش این است که می گویند به مطب مراجعه کنید تا آنجا شما را ویزیت و مداوا کنیم! پدیده ای که اخیرا در بین بسیاری از پزشکان رواج پیدا کرده و بجای آنکه بیماران را در مراکز دولتی و کم هزینه ویزیت و درمان کنند آنها را وادار به مراجعه به مطب خصوصی خود می کنند.
کمبود کادر پرستاری و درمانی و پزشک اورژانس در بیمارستان چنان غم انگیز است که علاوه بر خطر انداختن جان مردم، پرستاران و ... را در موقعیت سخت و دشوار کاری قرار می دهد که همین امر باعث افزایش اشتباه ها و خطاهای آنها می گردد. کاش مسئولین وزارت بهداشت و درمان فکری به حال این اوضاع بکنند! آیا برای یک شهر با 150 هزار نفر جمعیت یک اورژانس با امکانات محدود کافی است؟ طبعا با وضعیتی که شرح دادم هر اتفاقی برای پدر من رخ دهد مسئولیت آن بر عهده شبکه بهداشت و درمان شهر ملکان است که اینگونه در انجام وظایف خود کوتاهی میکنند!
روزگار مرگ انسانیت است
من از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی برادر
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
من درین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را به پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان می کنند
من از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی برادر
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
من درین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را به پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است.
فریدون مشیری
گفتگو از مرگ انسانیت است.
فریدون مشیری
[یکشنبه, شهریور ۲۱, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
نمدبافي هنر قديمي و از صنايع دستي با ارزش ايران اين روزها به فراموش سپرده شده است.
استاد يحيي شاهنظری نمد مال نمونه و هنرمند 80 ساله اي مازندراني است که 72 سال در حرفه صنايع دستي فعاليت مي کند. وقتي استاد را ديدم و با او گپ زدم نشاط و روحيه اش برايم جالب بود. يحيي شاهنظري متولد سال 1315 از ده سالگي هنر نمدمالي را آغاز کرده و توليدکننده برتر نمد در جهان و استان مازندران است.وي با 72 سال سابقه و تجربه پنج نسل نمدمالي صادرکننده نمد به کشور آمريکا، آلمان، سودان، استراليا و سابقه حضور در 17 نمايشگاه بين المللي و 24 نمايشگاه داخلي و سوغات شمال را دارد.
نحوه تهيه نمد از زبان استاد يحيي: پشم گوسفند را شسته و آن را با دستگاه و کمان حل کرده و آماده نمد مي کنيم و پرده بزرگ در کارگاه پهن کرده و روي پرده هر نقشي باشد نقشه ها و پشم حلاجي شده را روي آن نقش ريخته و به اندازه کافي به نمد آب گرم زده و با چوب و پرده پيچيده و ميبنديم و با ريسمان غلتک زده و پس از باز کردن وقتي که قالب آن بيرون آمد مي بريم.
در ادامه بر روي تخته چوبي مالش مي دهيم تا نمد محکم و سپس يک بار مالش داده و آويزان کرده تا خشک شود و براي نوبت دوم دو ساعت ديگر صبر کرده تا خشک شود و روي تخته مالش ني دهيم، بستگي به نمد و نوع جنس آن دارد و روي پرده هر نقشي باشد بسته به جنس و ارزش آن نمد کار مي شود.
پشم حلاجي شده را با پنبه مي زنيم و پس از تمام شدن ريختن پشم، روزانه با آب گرم و جارو آب پاشي کرده و با چوب، پرده پيچيده و با ريسمان محکم مي بنديم تا محکم شده و خراب نشود؛ بعد از بيرون آوردن از پرده روي تخته چوبي دو نفره مالش داده و سپس در نور آفتاب آويزان کرده، زماني که خشک شد دوباره روي تخته چوبي مالش مي دهيم.
وي از نظر جسمي ناتوان بوده و با حضور نماينده عالي ميراث فرهنگي، گردشگري و صنايع دستي زير پوشش اين سازمان قرار گرفت و ماهانه 120 هزار تومان حقوق ميگرفت که پس از گذشت مدتي حدود 3 سال اين حقوق قطع شده و هيچگونه حمايتي از اين هنرمند نميشود.
شاهنظري ادامه مي دهد: نيازمند حمايت مسئولان در اين راه هستم تا بتوانم هنر نمدمالي را به بهترين نحو ممکن در ايران و جهان عرضه کنم؛ در اين راه نيازمند کمک مالي و حمايت همه جانبه هستم تا نقش آفريني کرده و در کارم پيشرفت بهتري حاصل شود. متاسفانه حدود سه سال يک ريال حقوق از ميراث فرهنگي و گردشگري که در پوشش آنها هستم دريافت نکردم و با وجود سابقه هيچ توجهي به کارم نمي شود.
منبع ايسنا
#يحيي_شاه_نظري
#نمد
#نمدمالي
#نمدمال
#صنايع_دستي
[پنجشنبه, شهریور ۱۱, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
دوشاب #ملکان در فهرست آثار ملی ثبت شد./ایسنا
دوشاب ملکان که از شیره انگور تهیه می شود در فهرست آثار ناملموس ایران ثبت شد. #دوشاب (شیره انگور) از ترکیب آب #انگور
با خاك سفيد یا خاک شیره درست میشود. یک روز پس از ترکیب آب انگور با خاك
سفيد آنرا می پزند تا به دوشاب تبدیل شود. همچنین داخل دوشاب کدو تنبل و
بِه و ... نیز پخته می شود.
از دوشاب برای پختن انواع #حلوا، #گیگاناخ (ترکیب تخم مرغ و دوشاب)، #سوجوق ( #باسلوق مراغه ای)، #گُووید (ترکیب گندم با دوشاب و گردو) و.. استفاده می شود.
از دوشاب برای پختن انواع #حلوا، #گیگاناخ (ترکیب تخم مرغ و دوشاب)، #سوجوق ( #باسلوق مراغه ای)، #گُووید (ترکیب گندم با دوشاب و گردو) و.. استفاده می شود.
عکس: مادرم در حالا درست کردن دوشاب.
[شنبه, مرداد ۳۰, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
#کیمیا_علیزاده نشان داد اگر محدودیت و تبعیض جنسیتی هم باشد یک #زن می تواند حق خود را بگیرد، مدال بیاورد و تاریخ ساز باشد. او نشان داد زن انسان و موجودی کامل است و می تواند آن چیزی را که می خواهد بدست بیاورد و در زندگی موفق شود.
نه باید گفت #مردانه جنگید نه صفت #باغیرت را باید به کار برد، ایمان او به زن بودن و توانایی هایش، باورهایش را برایش به ارمغان آورد. او بعنوان یک زن خواست و توانست.
- پی نوشت: موفقیت #کیمیا_علیزاده در #المپیک_ریو ،تشویق زنان و دختران ایرانی است به حضور حرفه ای در ورزش.
- پی نوشت دو: با موفقیت #کیمیا_علیزاده مردان و زنان می بینند که #زنان ایرانی هم می توانند حماسه ساز باشند.
- پی نوشت سه: #کیمیا_علیزاده نشان داد حضور زنان در ورزشگاه ها می تواند باعث افتخارآفرینی و سربلندی کشور شود. به امید موفقیت های بیشتر برای #زنان #ایران زمین.
#kimiaalizadeh
[شنبه, مرداد ۲۳, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
سخت است از سرزمینت دل بکنی و به کشور دیگری بروی و برای آن کشور که همچون سرزمین مادریت شده است شانزده مدال کسب کرده و افتخار آفرینی کنی و عده ای نابخرد در آنجا تو را دست بیندازند.
#لیلا_رجبی که رکورددار پرتاب وزنه ایران است می گوید هشت سال است برای ایران افتخار آفرینی می کند و دوست دارد همیشه پرچم ایران را بالا برده و آن را سرافراز ببیند.
به چنین زنی که با حداقل امکانات و با اراده ای قوی و با سختی ها و محدودیت های بسیار که مخصوص بانوان ورزشکار است برای ما و ایران ایستاده و تلاش کرده باید افتخار کرد و به احترامش باید ایستاد.
غیرت و بی غیرت بی معناست اما تمسخر و نگاه تحقیر آمیز غلط و کاملا اشتباه است. کاش آنهای که بانوی عزیزی چون #لیلا_رجبی را بی غیرت می نامند اندازه او به #ایران بها می دادند و به فکر کشورشان بودند.
پی نوشت یک: هر ورزشکاری در دوران فعالیت ورزشی که داره برد و باخت رو تجربه می کنه و این یه امر عادی هست. خانم لیلا رجبی اصالتا اهل بلاروس هستند.
پی نوشت دو: در اینکه مجری و کارشناس برنامه مورد اشاره اشتباه کردند شکی نیست اما با فحاشی و توهین به آنها نمی توان درصدد اصلاح مشکلات بود با نقد سازنده می توان بهتر و موثرتر عمل کرد.
[چهارشنبه, تیر ۲۳, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
خواهر من #کارشناس هوشبری است. خبر تکاندهنده ضرب و شتم دو پرستار توسط پزشکان و فکر اینکه خواهرم می توانست بجای آن پرستاران آسیب دیده باشد باعث شد تا مساله برایم مهم شود. حرفهای قائم مقام سازمان نظام پرستاری در خصوص اینکه #پزشکان دو پرستار را با مشت ضرب و شتم کرده اند برایم عجیب و بسیار تکان دهنده بود واقعا کسی که #پزشک نامیده می شود با چه عقل و منطقی همچون اراذل و اوباش اقدام به ضرب و شتم پرستار می کند؟ با اینگونه رفتارها می توان از مردم انتظار داشت از خشونت فاصله بگیرند؟ آنچه من سالهاست می بینم پرستاری شغلی سخت، پراز استرس و اضطراب است از جهتی سخت بودن شغل نیز نمی تواند توجیه برخوردهای ناشایست برخی پرستاران باشد.
اگر بتوان از #خطای_پزشکی برخی از پزشکان گذشت کرد از برخوردهای جنون آمیز و #خشونت بار این اشخاص نمی توان گذشت چرا که تبعات گسترده چنین برخوردهای می تواند در خشن شدن افراد و رفتارها در جامعه تاثیر بسیار زیادی داشته باشد. کاش این اشخاص که خود را پزشک می نامند پزشکان نیک اندیش و بااخلاق را الگوی خود قرار دهند و بخاطر اشتباه ها و برخوردهای نادرست از بیماران و مردم عذرخواهی کنند.
در این فکرم که کمپین #گفتگو_بجای_خشونت را باید جدی تر پیگیری کرد. از طرفی انتقاد از این برخوردها و اشتباه های برخی پزشکان دلیلی بر بی مهری به بسیاری از پزشکان اخلاق مدار، شریف و انسان و فراموش کردن برخوردهای خوب و وظیفه شناسی آنها نیست.
پیرو مطلب قبلی باید بگویم خانم دکتر مقصودی و آقای دکتر موسویان و دکتر موسوی جز شریفترین و انسان ترین پزشکانی هستند که تاکنون دیده ام، #وفادار به #سوگند_پزشکی که با نگاهی انسانی و با #دانش خود به بیمارانشان جانی دوباره می بخشند؛ آنگونه که در مطلب قبل گفتم نمی توان بواسطه برخوردهای ناشایست و خشونت آمیز برخی از #پزشکان همه را با یک نگاه دید و در مورد همه #قضاوت کرد! قضاوت کار ما نیست اما می توانیم برای بهبود شرایط انتقاد و گفتگو کنیم آن هم بدور از #فحاشی و #خشونت_کلامی که خود مصداقی از #خشونت است.
برای مثال؛ یک #فعال_حقوق_بشر می تواند همسرش را آزار دهد یا حقوق اساسی یک #انسان را زیر پا بگذارد، یک #فعال_سیاسی می تواند فاسد باشد، یک #فعال_اجتماعی می تواند برخلاف گفته هایش عمل کند، یک #معلم می تواند #دانش_آموز را کتک بزند، یک #وکیل می تواند #ناعادلانه و #غیرمنصفانه عمل کند! و یک #پزشک می تواند برخوردی #خشونت آمیز با بیماران یا اطرافیانش داشته باشد! همه این رفتارها ناشایست و نادرست است و نمی توان نسبت به آنها بی تفاوت بود. انتقاد از این رفتارها و برخوردهای نادرست به منزله قضاوت در مورد آنها نیست بلکه در راستای بهبود شرایط صورت می گیرد. در هر صنفی بیشتر از آنکه از بیرون منتقد و ناظر وجود داشته باشند باید از درون با نگاهی خود انتقادانه رفتارهای ناشایست نقد و اصلاح شود. وقتی پزشکی به پرستار مشت می زند یعنی خشونت تا عمیق ترین لایه های جامعه نفوذ کرده و این بحث ساده ای نیست و هم صنفان این عزیزان بجای حمله به انتقاد هم میهنانشان باید به نحوه عملکرد و برخورد های برخی از پزشکان انتقاد و اعتراض کنند چرا که جایگاه پزشک در افکار عمومی را آن عزیزان مخدوش کرده اند.
هرگونه خشونتی را نفی می کنم به هرگونه برخورد فیزیکی، کلامی و روانی که مصداق خشونت باشد #انتقاد و #اعتراض می کنم! اگر بتوانیم #گفتگو_بجای_خشونت را باور کنیم بسیاری از مشکلات حل می شود . فحاشی، تحمل ناپذیری، انتقادپذیر نبودن و اعتقاد نداشتن به گفتگو، واکش های عجولانه و بدور از منطق و خشونت_بجای_گفتگو مشکل بزرگی است که نیاز به همت عمومی دارد تا بتوان درصدد اصلاح آن گام برداشت.بحث یک شخص نیست بحث یک جامعه است وقتی در جامعه از خشونت افراد تحصیلکرده و فرهیخته سخن به میان می آید نمی توان از آن به سادگی عبور کرد. باور دارم وقتی کسی فحاشی می کند یا دست به خشونت فیزیکی می زند با صبوری، لبخند و گفتگوی ملایم، می توان آرامش را به شخص مورد نظر بازگرداند
[پنجشنبه, تیر ۱۰, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن نیست که آهسته و پیوسته رود
رهرو آن است که گاهی بنشیند، نرود
تا ببیند که چه رفتست و چه باید برود
سالها پیش (سال 89) وقتی در بازداشت بودم قرار بود با 300 میلیون وثیقه تا زمان دادگاه آزاد شوم اما خبری غیرواقعی در خصوص من باعث شد به صورت غیرقانونی قرار وثیقه من به قرار بازداشت طولانی مدتی تبدیل شود که تا به امروز هم درگیر آن بوده و هستم و گویا خواهم بود. آن روزها همه چیز را جمع کرده بودم صدایم کردند و گفتند آزادی،حس رهایی خوشحالم کرد ولی بعد از چند ساعت معطل شدن من را به سلول بازگردانند و گفتند خبری از آزادی نیست. برایم قابل درک نبود انگار هیچ چیز را نمی دیدم در آن موقعیت نفس کشیدن هم برایم سخت بود.
این را گفتم تا بگویم گاهی شور و شوق و بدون فکر و منطق عمل کردن می تواند عواقب سنگینی برای خودمان و دیگران داشته باشد. این روزها #جعفر_عظیم_زاده عزیز در اعتصاب غذاست و حالش خوب نیست من هم این را می دانم از حقوق انسانی او دفاع کرده ام و آزادی را حق او دانسته ام همانطور که حق خودم می دانم. و می دانم چند روزی است که با مرخصی او موافقت و کارها برای بیرون آمدنش انجام شده است. با علم به این قضیه و تجربه های که داشته ام درک کردم که طی روزهای گذشته کمی آرامش و با منطق پیش رفتن در مورد جعفر عزیز می توانست بهتر جواب دهد و شاید تا به امروز به مرخصی آمده بود.
سخن واضح است و روی سخنم با دوستانی است که با نیتی صادقانه اعتراض می کنند اما باید بدانیم برخی از افراد که گاهی نقاب دفاع از حقوق بشر و زندانی سیاسی را بر چهره می زنند این اعمال را در راستای منافع خود انجام می دهند. برای این دوستان نه جان جعفر عزیز مهم است و نه جان حسین و نه صدها زندانی و انسان دیگر.آنها سوژه ای می خواهند برای خبر نوشتن و تیتری می خواهند برای دریافت حقوق خود. در نگاه من محمود بهشتی، محمد صدیق کبودوند، جعفرعظیم زاده، محمد امین هادوی،ریحانه طباطبایی، اکبر امینی، یاشار دارالشفا، مهدی و حسین رجبیان، محمد حسین نجفی، واحد خلوصی، نوید خانجانی، نرگس محمدی و ... و ده ها نفر دیگر هم بغض و همدرد هستند آنها را می فهمم درد خانواده هایشان را درک می کنم اما نمی توانم با خودخواهی گاه برای رضایت خاطر خودم و گاه برای اهدافم باری اضافه بر دوش این افراد که شاید اسم بسیاری از آنها را تا به امروز حتی نشنیده باشید باشم.
بُعد دیگر قضیه این است که پدرم و مادرم از من انتظار آرامش دارند و آیا من باید با خودخواهی خودم پدر و مادری را که هفت سال است بدترین برخوردها را دیده اند و رنج ها و سختی های زیادی را تحمل کرده اند آزار بدهم؟ پدر، مادر، خواهر و برادر و گاه دوستان و اطرافیان من حق ندارند چند صباحی با آرامش زندگی کنند؟ روی انتقاد را به سمت دوستانی بگیرم که هم صنف جعفر عظیم زاده هستند و خود را پرچم دار فعالان کارگری می دانند و پس از آزادی از زندان سکوت اختیار کرده اند؛ به محمود بهشتی، اسماعیل عبدی، رسول بداقی و معلمان عزیز باید درود فرستاد که بی ادعا از حقوق انسان ها دفاع می کنند و لب به گله نمی گشایند. زندگی را باید با نگاهی وسیع نگریست زندگی با چشمان بسته مطلوب من نیست.
شعر از حسن سلطانی
رهرو آن نیست که آهسته و پیوسته رود
رهرو آن است که گاهی بنشیند، نرود
تا ببیند که چه رفتست و چه باید برود
سالها پیش (سال 89) وقتی در بازداشت بودم قرار بود با 300 میلیون وثیقه تا زمان دادگاه آزاد شوم اما خبری غیرواقعی در خصوص من باعث شد به صورت غیرقانونی قرار وثیقه من به قرار بازداشت طولانی مدتی تبدیل شود که تا به امروز هم درگیر آن بوده و هستم و گویا خواهم بود. آن روزها همه چیز را جمع کرده بودم صدایم کردند و گفتند آزادی،حس رهایی خوشحالم کرد ولی بعد از چند ساعت معطل شدن من را به سلول بازگردانند و گفتند خبری از آزادی نیست. برایم قابل درک نبود انگار هیچ چیز را نمی دیدم در آن موقعیت نفس کشیدن هم برایم سخت بود.
این را گفتم تا بگویم گاهی شور و شوق و بدون فکر و منطق عمل کردن می تواند عواقب سنگینی برای خودمان و دیگران داشته باشد. این روزها #جعفر_عظیم_زاده عزیز در اعتصاب غذاست و حالش خوب نیست من هم این را می دانم از حقوق انسانی او دفاع کرده ام و آزادی را حق او دانسته ام همانطور که حق خودم می دانم. و می دانم چند روزی است که با مرخصی او موافقت و کارها برای بیرون آمدنش انجام شده است. با علم به این قضیه و تجربه های که داشته ام درک کردم که طی روزهای گذشته کمی آرامش و با منطق پیش رفتن در مورد جعفر عزیز می توانست بهتر جواب دهد و شاید تا به امروز به مرخصی آمده بود.
سخن واضح است و روی سخنم با دوستانی است که با نیتی صادقانه اعتراض می کنند اما باید بدانیم برخی از افراد که گاهی نقاب دفاع از حقوق بشر و زندانی سیاسی را بر چهره می زنند این اعمال را در راستای منافع خود انجام می دهند. برای این دوستان نه جان جعفر عزیز مهم است و نه جان حسین و نه صدها زندانی و انسان دیگر.آنها سوژه ای می خواهند برای خبر نوشتن و تیتری می خواهند برای دریافت حقوق خود. در نگاه من محمود بهشتی، محمد صدیق کبودوند، جعفرعظیم زاده، محمد امین هادوی،ریحانه طباطبایی، اکبر امینی، یاشار دارالشفا، مهدی و حسین رجبیان، محمد حسین نجفی، واحد خلوصی، نوید خانجانی، نرگس محمدی و ... و ده ها نفر دیگر هم بغض و همدرد هستند آنها را می فهمم درد خانواده هایشان را درک می کنم اما نمی توانم با خودخواهی گاه برای رضایت خاطر خودم و گاه برای اهدافم باری اضافه بر دوش این افراد که شاید اسم بسیاری از آنها را تا به امروز حتی نشنیده باشید باشم.
بُعد دیگر قضیه این است که پدرم و مادرم از من انتظار آرامش دارند و آیا من باید با خودخواهی خودم پدر و مادری را که هفت سال است بدترین برخوردها را دیده اند و رنج ها و سختی های زیادی را تحمل کرده اند آزار بدهم؟ پدر، مادر، خواهر و برادر و گاه دوستان و اطرافیان من حق ندارند چند صباحی با آرامش زندگی کنند؟ روی انتقاد را به سمت دوستانی بگیرم که هم صنف جعفر عظیم زاده هستند و خود را پرچم دار فعالان کارگری می دانند و پس از آزادی از زندان سکوت اختیار کرده اند؛ به محمود بهشتی، اسماعیل عبدی، رسول بداقی و معلمان عزیز باید درود فرستاد که بی ادعا از حقوق انسان ها دفاع می کنند و لب به گله نمی گشایند. زندگی را باید با نگاهی وسیع نگریست زندگی با چشمان بسته مطلوب من نیست.
شعر از حسن سلطانی
[پنجشنبه, تیر ۰۳, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
همیشه فکر میکنم به بادی میرمبد روی
سر و هیکلمان.
شعر از #ماهرخ_غلامحسین_پور
مي گويند اين عكس آخرين عكس سربازاني
است كه در تصادف اتوبوس كشته شدند.
این روزها که خودم هم درگیر موضوع
سربازی اجباری هستم این حادثه برام بسیار ناراحت کننده بود. دیروز نظام وظیفه بودم
پسرکی هجده ساله که معلوم بود کارگر مکانیکی هست میگفت: من کاگرم من مریضم و پول
ندارم هی برای معاینه معافیت پزشکی و امثال این پول واریز کنم هر جا می روم اول
پول می خوان اگر می خواهید معافم کنید معاف کنید اگر نه من پول ندارم منو بفرستید
سربازی. دیدن این وضع بشدت ناراحتم کرد حس کردم باید چشمو ببندم و این اتفاق رو
نبینم ولی نشد.
به این راحتی نیست که ما از آن می
نویسم و میگوییم، مادرها، پدرها، خواهرها، برادرها و همسرها و شاید هم دوست دخترها
و عشق ها داغدار عزیزترین جوان های خود هستند تحمل این درد سخت و جانکاه است.
راههای که جان می گیرند و مرگ را بجای مقصد ارزانی میدارند.
#سرباز
#سربازی
#سربازی_اجباری
[شنبه, خرداد ۱۵, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
یک قاب سیاه و سفید گاهی خوش رنگترین احوالات زندگی را به تصویر می کشد. داستان پدر و پسر را.
بچه که بود پدرش را از دست می دهد از همان بچگیش بجای کودکی با کارگری
کردن شروع می کند به ساختن زندگی و آینده خود و با کارگری بزرگ می شود و
می شود اوستای آهن کار، جوشکار و آلومینیوم کار. خانواده، مادر، برادر و
اطرافیانش را سرپرستی می کند و می رسد به امروز.
امروز با کارگری و
نانوایی بچه هایش را بزرگ کرده، هر چند با آزارهای پسری چون من زندگیش فراز
و فرود های زیادی داشته اما با شرافت و با وجدان کار و زندگی کرده است. بچه ها از این خصوصیات پدر بی بهره نبوده اند هر چند هر انسانی خطا و اشتباه می کند.
گاهی دشواری های زندگی باعث می شود پدر را برنجانم و بعد از آن خودم نیز
می رنجم و غصه دار می شوم برای پدری که به معنای واقعی کلمه پدر و ستون
زندگی است.
یقین پیدا کرده ام که فقط پدر می تواند برای فرزندش پدری کند هر چند فرزند رسم فرزندی را به جا نیآورد.
#سید_احمد_رونقی
یقین پیدا کرده ام که فقط پدر می تواند برای فرزندش پدری کند هر چند فرزند رسم فرزندی را به جا نیآورد.
#سید_احمد_رونقی
[جمعه, اردیبهشت ۲۴, ۱۳۹۵
|
0
نظر
]
نامش
سید حسین است و وفادار به سوگندی که خورده؛ سید حسین موسویان پزشک معالج
بیماری گوارشی من، سالهاست بدون هیچ ترس و کوتاهی بخاطر انسانیتش و سوگند
پزشکی که خورده است من را معاینه و معالجه کرده و می کند.
با وجود انسان های شریفی همچون دکتر موسویان می دانم که می توان جامعه را به گونه ای ساخت که صلح ، دوستی ، انسانیت و حقوق انسانها دغدغه همه افراد آن جامعه باشد.
نگاه انسانی پزشکان و حساسیت آنها در نحوه برخورد با بیماران، آدمی را به روزهای خوب و روشن امیدوار می کند.
با وجود انسان های شریفی همچون دکتر موسویان می دانم که می توان جامعه را به گونه ای ساخت که صلح ، دوستی ، انسانیت و حقوق انسانها دغدغه همه افراد آن جامعه باشد.
نگاه انسانی پزشکان و حساسیت آنها در نحوه برخورد با بیماران، آدمی را به روزهای خوب و روشن امیدوار می کند.
[شنبه, اردیبهشت ۱۸, ۱۳۹۵
|
1 نظر
]
محمود بهشتی لنگرودی |
با آقای محمود بهشتی لنگرودی از معلمان شریف و نیک ایران زمین هم بند بودم و تقریبا طی اعتصاب غذا هر لحظه که من مریض و ناخوش می شدم و نای راه رفتن هم نداشتم من را همراهی می کرد و من از نگاهش نگرانی را می خواندم و چون پدری دلسوز هر لحظه جویای حال من میشد و وضعیت جسمی من او را نگران می کرد.
او چند هفته است که اعتصاب غذا است و چند روز است که اعتصاب غذایش خشک است یعنی آب هم نمی خورد. خواسته اش اجرای قانون است و آنگونه که او در حق من پدری کرد و نگرانم بود همچون پسرش نگران حالش هستم و می دانم وقتی می گوید اعتصاب است یعنی چه! آنگونه که دیده ام می گویم اعتصاب غذا چه می کند:
شروع اعتصاب غذا سخت است، چند روز اول بشدت گشنگی آزارت می دهد و بی حس و حال می شوی. چند روز که می گذرد مثل قبل واضح نمی بینی و تاری دید پیدا میکنی، دست به موهایت که می کشی می بینی موهایت می ریزد، کلمات را فراموش می کنی و در گفتار نیز با مشکل مواجه می شوی، هر روز این وضعیت تشدید پیدا می کند. سنگینی روی قفسه سینه، تنگی نفس، درد کلیه و معده و... که در اکثر موارد با خونریزی همراه می شود امان تو را می برد. شب ها خواب نداری هر لحظه که چشمهایت را می بندی به خودت می گویی نکند آخرین بار باشد که به خواب بروم و خوابم همیشگی شود. کمی ترس وجود آدم را می گیرد اما نیروی درونی بسیار قوی با تمام این خطرها و دردها، تو را مصمم پیش می برد.
اعتصاب غذای تر و خشک هر کدام داستانی جدا دارند اما اعتصاب غذای خشک داستانش فرق می کند، لبان و دهانت خشک می شود، و هر چه تلاش می کنی کمی فقط کمی گلویت را با آب دهانت تر کنی بی فایده است. پوستت چروکیده و خشک می شود و هر لحظه حس می کنی جثه ات را با فشار کوچک می کنند. استخوان هایت انگار مچاله شده اند و درد می کنند. دیگر خنده ات هم غم دارد می خندی اما گویی لحظه لحظه اشک می ریزی، مدام نفس عمیق می کشی که آنگاه انگار جان از بدن آدمی خارج می شود. نای سخن گفتن هم نداری. تصاویری را تار در ذهنت مرور می کنی از خاطرات تلخ و شیرین زندگیت که انگار آنها هم رنگ باخته اند و سیاه و سفید شده اند. اعتصاب غذای خشک که می کنی یعنی با آغوش باز به سوی مرگ می روی و این تلخ ترین و غم انگیزترین داستان اعتصاب غذا است.
اعتصاب غذا در هر صورت رنج آور است هم برای کسی که اعتصاب می کند و هم برای او که ناظر وضعیت اعتصاب کننده است بخصوص کسی که در کنار شخص اعتصاب کننده است و هر روز او را می بیند. او را می بیند که بدنش و توانش تحلیل می رود، لاغر می شود و جانش را درخطر جدی قرار می دهد. من نگران معلمی شریف و پدری عزیز و بزرگوار هستم که اعتصاب غذا هست و می دانم که چه انسان شریف و درستی است و اندیشه ای جز منافع ملی و پیشرفت ایران ندارد. محمود بهشتی لنگرودی برای من فراموش شدنی نیست.
او چند هفته است که اعتصاب غذا است و چند روز است که اعتصاب غذایش خشک است یعنی آب هم نمی خورد. خواسته اش اجرای قانون است و آنگونه که او در حق من پدری کرد و نگرانم بود همچون پسرش نگران حالش هستم و می دانم وقتی می گوید اعتصاب است یعنی چه! آنگونه که دیده ام می گویم اعتصاب غذا چه می کند:
شروع اعتصاب غذا سخت است، چند روز اول بشدت گشنگی آزارت می دهد و بی حس و حال می شوی. چند روز که می گذرد مثل قبل واضح نمی بینی و تاری دید پیدا میکنی، دست به موهایت که می کشی می بینی موهایت می ریزد، کلمات را فراموش می کنی و در گفتار نیز با مشکل مواجه می شوی، هر روز این وضعیت تشدید پیدا می کند. سنگینی روی قفسه سینه، تنگی نفس، درد کلیه و معده و... که در اکثر موارد با خونریزی همراه می شود امان تو را می برد. شب ها خواب نداری هر لحظه که چشمهایت را می بندی به خودت می گویی نکند آخرین بار باشد که به خواب بروم و خوابم همیشگی شود. کمی ترس وجود آدم را می گیرد اما نیروی درونی بسیار قوی با تمام این خطرها و دردها، تو را مصمم پیش می برد.
اعتصاب غذای تر و خشک هر کدام داستانی جدا دارند اما اعتصاب غذای خشک داستانش فرق می کند، لبان و دهانت خشک می شود، و هر چه تلاش می کنی کمی فقط کمی گلویت را با آب دهانت تر کنی بی فایده است. پوستت چروکیده و خشک می شود و هر لحظه حس می کنی جثه ات را با فشار کوچک می کنند. استخوان هایت انگار مچاله شده اند و درد می کنند. دیگر خنده ات هم غم دارد می خندی اما گویی لحظه لحظه اشک می ریزی، مدام نفس عمیق می کشی که آنگاه انگار جان از بدن آدمی خارج می شود. نای سخن گفتن هم نداری. تصاویری را تار در ذهنت مرور می کنی از خاطرات تلخ و شیرین زندگیت که انگار آنها هم رنگ باخته اند و سیاه و سفید شده اند. اعتصاب غذای خشک که می کنی یعنی با آغوش باز به سوی مرگ می روی و این تلخ ترین و غم انگیزترین داستان اعتصاب غذا است.
اعتصاب غذا در هر صورت رنج آور است هم برای کسی که اعتصاب می کند و هم برای او که ناظر وضعیت اعتصاب کننده است بخصوص کسی که در کنار شخص اعتصاب کننده است و هر روز او را می بیند. او را می بیند که بدنش و توانش تحلیل می رود، لاغر می شود و جانش را درخطر جدی قرار می دهد. من نگران معلمی شریف و پدری عزیز و بزرگوار هستم که اعتصاب غذا هست و می دانم که چه انسان شریف و درستی است و اندیشه ای جز منافع ملی و پیشرفت ایران ندارد. محمود بهشتی لنگرودی برای من فراموش شدنی نیست.
I was held in the same ward as Mr. Mahmoud Beheshti Langaroudi, one of the most outstanding and honorable teachers in Iran.
When I was on hunger strike he supported and comforted me. As my health plummeted and I was too weak to hold my body up or walk, he took care of me and helped me. I would see the worried look in his eyes as he gazed at me like a father in distress over my physical condition.
Mahmoud Beheshti has been on hunger strike for several weeks in demand of adherence to his legal rights. He added dry hunger strike days ago, meaning in addition to not eating solids, he no longer drinks any liquids. I am immensely worried for him like a son who knows well what hunger strike means, the same way he was worried for me like a father.
I will share my experience of what hunger strike does to you.
Starting a hunger strike is difficult. The fist few days are agonizing with hunger pains and you lose all your energy. A few days later your vision becomes blurry and when you touch your hair it falls out into your hands. You forget words and talking becomes difficult. Every day this condition worsens as pain encompasses your organs, lungs and kidneys, often leading to bleeding. You feel pressure on your rib cage and it becomes hard to breath. When night falls you have no sleep and when you close your eyes you ask yourself if they will ever open again. Every night you think this might be your last night and wonder if you will wakeup again. You are engulfed with fear, but a power from within keeps you going despite all the pain and danger.
Dry hunger strike is much harsher than wet hunger strike; your throat gets parched and no matter how much you try to get some moisture through your saliva, it is useless. Your skin dries up and gets creased. You feel yourself shrinking. Your bones hurt and feel wrinkled. Even your smiles have sadness. You feel like you are crying when you try to smile. With every deep breath you try to take you feel like your life is being sucked out of you. You don’t have the energy to speak. You try to think of bitter and sweet memories from your life but the images in your head are blurry and seem to have lost color. The saddest and hardest part of being on dry hunger strike is that you are moving towards death with open arms.
Hunger strike is difficult for the person doing it and it also causes immense stress to those who are witness to it. The heaviest burden falls on the closest confidant who observes a friend getting more debilitated with every passing day. The closest person is witness to the weight loss and depletion of energy as the body dangerously weakens.
I am very worried for an honorable teacher who is a righteous human being.
When I was on hunger strike he supported and comforted me. As my health plummeted and I was too weak to hold my body up or walk, he took care of me and helped me. I would see the worried look in his eyes as he gazed at me like a father in distress over my physical condition.
Mahmoud Beheshti has been on hunger strike for several weeks in demand of adherence to his legal rights. He added dry hunger strike days ago, meaning in addition to not eating solids, he no longer drinks any liquids. I am immensely worried for him like a son who knows well what hunger strike means, the same way he was worried for me like a father.
I will share my experience of what hunger strike does to you.
Starting a hunger strike is difficult. The fist few days are agonizing with hunger pains and you lose all your energy. A few days later your vision becomes blurry and when you touch your hair it falls out into your hands. You forget words and talking becomes difficult. Every day this condition worsens as pain encompasses your organs, lungs and kidneys, often leading to bleeding. You feel pressure on your rib cage and it becomes hard to breath. When night falls you have no sleep and when you close your eyes you ask yourself if they will ever open again. Every night you think this might be your last night and wonder if you will wakeup again. You are engulfed with fear, but a power from within keeps you going despite all the pain and danger.
Dry hunger strike is much harsher than wet hunger strike; your throat gets parched and no matter how much you try to get some moisture through your saliva, it is useless. Your skin dries up and gets creased. You feel yourself shrinking. Your bones hurt and feel wrinkled. Even your smiles have sadness. You feel like you are crying when you try to smile. With every deep breath you try to take you feel like your life is being sucked out of you. You don’t have the energy to speak. You try to think of bitter and sweet memories from your life but the images in your head are blurry and seem to have lost color. The saddest and hardest part of being on dry hunger strike is that you are moving towards death with open arms.
Hunger strike is difficult for the person doing it and it also causes immense stress to those who are witness to it. The heaviest burden falls on the closest confidant who observes a friend getting more debilitated with every passing day. The closest person is witness to the weight loss and depletion of energy as the body dangerously weakens.
I am very worried for an honorable teacher who is a righteous human being.