| 0 نظر ]


هفت نصيحت از مولانا
1- گشاده دست باش، جاري باش، كمك كن (مثل رود)
2- باشفقت و مهربان باش (مثل خورشيد)
3- اگركسي اشتباه كرد آن را بپوشان (مثل شب)
4- وقتي عصباني شدي خاموش باش (مثل مرگ)
5- متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك)
6- بخشش و عفو داشته باش (مثل دريا )
7- اگرمي خواهي ديگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آينه
امروز بيست و دو آذر هست تولدت مبارك
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
به دانشگا چون وارد شدم من * به کلی شاعر و ناقد شدم من
و گفتم بهر یک کار خوش تاپ * کنون باید کنم نشریه ای چاپ
چقدر این سو و آن سو بنده رفتم * که بهر آن مجوز را گرفتم
چو پرسیدم ز خط قرمز کار * به من گفتند : (( آزادی بسیار ))
بگفتم من می نویسم (( سیاسی )) * یکیشان گفت: (( خیلی بی کلاسی ))
بگفتم : (( راست یا چپ می شود بود ؟ )) * بگفتا : (( از سیاست کی کند سود ؟ ))
بگفتم : (( اندکی باشم جناحی ؟ )) * بگفتا : (( آخرش باشد تباهی ))
بگفتم : (( می توان گفتار مشکل ؟ )) * بگفتا : (( کاین ندارد هیچ حاصل ))
بگفتم : (( نقدر کار انتخابات ؟ )) * بگفتا : (( ای جوان ، هیهات ، هیهات ))
بگفتم : (( مشکلات بین مردم * گرانی ، فقر ، کمبود و تورم ؟ ))
بگفتا او : (( مکن هر گز چنین خبط * ندارد این به دانشگاه ما ربط ))
بگفتم : (( کوی دانشگاه دیگر ، * به ما مربوط باشد ای بردار ! ))
بگفتا : (( آری ، اما بس دارم است * غمین گرداندن مردم حرام است ))
بگفتم : (( سلف دارد نقد بسیار )) * بگفتا : (( آشپزها را میازار ))
بگفتم : (( سنگ و مو در ظرف آش است )) * بگفت : (( این شایعه است و اغتشاش است ))
بگفتم : (( نقلیه ؟ آه و فغان ها ؟ )) * بگفتا : (( می رسد زورت به آنها ))
بگفتم : (( چیست پس مبنا و قالب * چگونه مطلبی باشد مناسب ؟ ))
بگفتا : (( طرز پخت قرمه سبزی * حروف مورس و جدولهای رمزی
حقوق گربه ها در پورتوریکو * لورل ، هاردی ، چیچو یا فرانکو
گزارش : قیمت گز یا قلمکار * و (( لیته )) بهتره یا (( هفته بیجار )) ؟
در اینجا سوژه ها گردیده جاری * ولی چشم بصیرت بین نداری ))
خلاصه ، نشریه شد چاپ ، آخر * همانطوری که می گفت آن برادر
کنون فهمید ام حق بوده با او * بود بهتر شوی همسو به هر سو !
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
بزن باران بشوي آلودگي را ز دامان بلند روزگاران
بزن باران كه دين را دام كردند * * * شكار خلق و صيد خام كردند
بزن باران خدا بازيچه اي شد * * * كه با آن كسب ننگ و نام كردند
بزن باران به نام هر چه خوبيست * * * به زير آوار گاه پايكوبي است
مزار تشنه ، جويباران پر از سنگ * * * بزن باران كه وقت لايروبي است
بزن باران بهاران فصل خون است * * * بزن باران كه صحرا لاله گون است
بزن باران و شادي بخش جهان را * * * به باران شوق و شيرين كن زمان را
به بام غرقه در خون ديارم * * * به پا كن پرچم رنگين كمان را
بزن باران كه بيصبرند ياران * * * نمان خاموش گريان شو به باران
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
سربلند آمد
سربلند زندگی کرد
سربلند رفت

سخن خیلی کوتاه ولی بسیار درد آور بود ، ( میر حسین عزیزی رفت ) ، رفتنی که از بابت خویش نبود از بابت این خاک بود و این وطن ، نمی دانم سکوت کنم یا فریاد بکشم و بگویم چرا ؟
چرا او رفت ؟ از بس سکوت کردم که تحمل سکوتی دوباره را ندارم می گویم و فریاد می کشم ، حسین عزیزی بخاطر امراضی که از جنگ وی را همراهی می کرد رفت ، اکنون چه کسی باید جواب گو باشد؟
او که یک سرباز بود و 140 ماه در میدان جنگ برای دفاع از وطنش جنگید ولی از خودتان سوال کنید چرا جنگ ؟ زمانی که او باید در کنار خانواده اش می بود و درصلح و صفا با مهر و محبت زندگی می کرد عمر خود را در میدان های جنگ و با خون و خونریزی گذراند چرا ؟
او فدای خودخواهی و ستم چه کسانی شد ؟
هدیه اصلی جنگ برای اون مرض قلبی بوده ، که منجر به عمل جراحی شده بود و طولی نشکید که همان دلیل وی را از میان ما برد و اون نیز به سادگی رفت .
همه آنهای که به نوعی در جنگ بوده اند ادعا داشتن که جنگیده اند و اکنون سهم زیادی دارند ولی حسین اینگونه نبود بدون هیچ چشم داشتی و برای وظنش جنگید همانگونه که می گف اوبرای وطنش و بخاطر حفظ آن جنگید
میر حسین عزیزی ساعت 21 روز دوشنبه یک آبان یک هزار و سیصد و هشتاد و پنج در کنار پدر خود و در حالی که دیار کودکی خود را باری دیگر دیده بود جان به جان آفرین تسلیم کرد و ماندگان را با غم تنهایی و جدای تنها گذاشت .
نمی دانم که مسئول مرگش کیست ولی این را می دانم هر کسی که بود زندگی را از وی و خانواده اش که هم اکنون طمع خوش زندگی را می چشیدند گرفت بدان که باید پاسخگو باشی
روحش شاد ، و امیداورم که خانواده اش بتونن غم دوری از این پدر مهربان را تحمل کنن و به فکر فرزندان اون باشن

نوشته های از خانواده اش :
شربتی از لب لعلش بچشیدم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
روی بر بست و به گردش نرسیدم و برفت


با توکه هنوز وجودت را پیش خودم احساس می کنم حرفها دارم روزی که با دوستانت ، با همرزمانت رفتی و اسلحه دست گرفتی و با دشمنان میهنت جنگیدی یادم هست .
روز و شبهای که ما راحت در بستر خوابیده بودیم و تو با دشمنانت دست و پنجه نرم می کردی یادم هست .
روزهای که شهادت صمیمی ترین دوستانت را به چشم می دیدی و آرام گریه می کردی یادم هست .
روزهای که شیپور پیروزی و موفقیت را از رادیو می شنیدم یادم هست .
روزهای که بر تعداد شهیدان و دلهره هایمان افزوده می شد یادم هست .
دلشوره های مادرم را در کنج اتاق تنهایی اش می نشست و آرام اشک می ریخت یادم هست .
گفته بودی قصری خواهی ساخت ، خبر خوشی برایت دارم . من تو را نشناختم ولی به تو می گویم قصری را که تو ساختی در ایرانی امن برای ما سرشار است از محبت و صمیمیت .
چدرم از این پس آرمانی را که تو در سر داشتی در سر خواهم داشت از هوایی که تو تنفس کرید استشمام خواهم کرد دستان مادرم را آنگونه خواهم فشرد که گویی کوه را در پشت سر دارد می دانم نمی توانم جای جالیت را برایش پر کنم می خواهم فرزندی خوب برای تو و مادرم باشم .
حالا که تو راحت آرامیده ای به تو اطمینان می دهم پرچمی را که تو بر افراشتی بر زمین نخواهد ماند .


پدر جان سلام ، بابا حسین سلام
منم زهرا ! مرا که می شناسی مرا از یاد نبرده ای همین دو روز قبل بود که مرا زهرا جان صدایم می کردی ، چه شده که به این زودی مرا از خاطر برده ای و یادی از ما نمی کنی .
نمی دانی اینجا چه هیاهوی هست غوغایی به پا شده ، هر که را می بینم بغض در گلو و اشک بر گونه دارد . گریه می کند . مادر بزرگ چنگ بر صورت می کشد و عمه هایم فریاد می زنند و تو را صدا می کنند . اگر بیایی مادرم را نخواهی شناخت نمی دانی نگاهش را چه غمی پر کرده ، مرا نمی بیند فقط تو را صدا می کند تو را فریاد می زند تو را اشک می ریزد تو رو می خواهد تو را ... تو را ...
نمی توانم باور کنم
نمی توانم خالی حضورت را در کنج آشیانه ببینم و دم بر نیارم
نمی توانم در چشمان مادرم چشم بدوزم و از چشمان غمبارش نگریزم

گفتی بچه ها ، فاطی جان سختی ها به پایان امده ، گفتی برایتان قصری خواهم ساخت از عشق ، چگونه دلت امد به وعده هایت عمل نکنی و بروی ، چگونه توانستی بی وداع رخت سفر ببندی و تنهایمان بگذاری چگونه دلت امد بروی و مهندس شدن محمد را نبینی
مدتها بود که دلت هوای دیدن دیارت را کرده بود ، مدتها بود می خواستی بروی شهر کودکیت را ببینی و باز کودکی کنی .
بگو رفتی آنجا چه دیدی که دیگر تو را از همه دینا جدا کرد و با خود برد .
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باري، از مردن در سرزميني است که
مزد گور کن از آزادي آدمي افزون باشد !
-----------------------------
آری حقیقت اینگونه است
تلخ و شکننده
چه می توانم بگویم خدایا ؟
احمدباطبی در بند است
و امیدوارم که هر چه سریعتر راهی یابد
مجتبی هم آزاد شد
براش آرزوی موفقیت و سر بلندی دارم
---------------------------
برای تو می نویسم 
دوست داشتن از بین رفتنی نیست
ولی بی حضور آنکه دوستش داری
مرگیست بی پایان
حسین جان عاشق بمان
از دوست داشتن هیچ وقت نهراسیده ام
می مانم برای همین
می جنگیم برای همین
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
زندگي را دوست دارم به شرط آن که:
(ز)آن زندان نباشد
(ن)آن ندامت نباشد
(د)آن در ماندگي نباشد
(گ) آن گورستان نباشد
(ي)آن ياس نباشد
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
تنها معناي زندگي ،
معنايي است كه انسان ،
با شكوفا ساختن نيروهاي نهفته
در درونش به زندگي مي دهد

THERE IS NO MEANING TO LIFE EXCEPT THE MEANING MAN GIVES TO HIS LIFE BY THE UN FOLDING OF HIS POW ERS.

مهم اين نيست كه در كجاي اين جهان ايستاده ايم
مهم اين است كه در چه راستايي گام بر مي داريم

THE GREAT THING IN THIS WORLD IS NOT SO MUCH WHERE WE ARE , BUT IN WHAT DIRECTION WE ARE MOVING .

ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]

گوشه ای می نشینم کنار علف
نگاه می کنم به سیب
می افتد در آب
و من خیس این سادگی می شوم
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
همیشه وقتی خوش حالی اروم بخند تا غم بیدار نشه
وقتی ناراحتی اروم گریه کن تا شادی نا امید نشه
 
گاهي براي بودن بايد رفت..
گاهي براي ماندن بايد شكست
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
بدترین و خوبترین روزهای زندگی من
روزهای هست که تنهای تنهام
چرا خوب ؟
چون تنها به تو ، فکر می کنم
چرا بد ؟
چون تنها ، به تو فکر می کنم
ادامه نوشته ... »
| 4 نظر ]

من یک وجود هستم
هر کسی آن را از پنجره و زاویه خود می بیند
یکی مرا فردی شاد و خندان می بیند
یکی مرا همیشه دل تنگ و گرفته می بیند
یکی مرا بزرگ و یکی کوچک می بیند
چگونه می توانم همه پنجره ها را یکی کنم
زاویه ها را یکی کنم
تا همه مرا همانطور که هستم ببینند
همانطوری که واقعیت دارد و حقیقت وجود من است
ادامه نوشته ... »
| 2 نظر ]
همیشه اینگونه بوده است
او که رفت
او که برای همیشه رفت
خطا و اشتباه
می گویند انسان جایز الخطا است
ولی من می گویم که نه هر خطایی
من خطا کردم خطایی که می دانستم خطاست
من نباید با هیچ بهونه ای این اشتباه رو می کردم
خطای که من کردم غیر قابل بخشش است
خطای من دل او را شکست
خطای من او که دل را شکست خواهد شکست
از من نباید چنین خطایی سر می زد
هم اکنون با هیچ حرفی نمی توانم خود را تبره کنم

زندگی
زندگی یه آرزوی مبهمه
زندگی قصه ای یاس و امیده
زندگی قصه ای شادی و غمه
زندگی قصه ای شب سیاهه
زندگی قصه ای تنهاییه
زندگی قصه ای مسافری تنهاست
سه لقمه نان
چند روز بود نتوانسته بودم هیچ بخورم
ولی لقمه های که از دست تو گرفتم
برام هزاران وعده غذایی بود
خدایا من ، من آن نیستم
جاده و مسافر
می گن جاده مال مسافر هست و مسافر هم مال جاده
جاده این مسافر رو بگیر
من می خوام این مسافر برای همیشه مال تو باشه
همیشه به فکر برشکت بودم از روی تو
ولی الان تنها چیزی که برام مهمه
نبودن
نیستیه
نابودیه
بگیر این مسافر را
بگیر این دل تنگ را از من
بگیر این دل گرفته را از من
بگیر که وجود این مسافر از آن توست
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
از باده ي نيست سر خوشم ، سرخوش و مست
بيزارم و دلشكسته ،‌ازهر چه كه هست من هست
به نيست دادم ، افسوس كه نيست
در حسرت هست پشت من پاك شكست
به یادت هستم نازنینم
ادامه نوشته ... »
| 2 نظر ]
هر چه بینا چشم ، رنج آشنایی بیشتر
هر چه سوزان عشق ، درد بیوفائی بیشتر
هر چه جان کاهیده تر ، نزدیکتر پایان عمر
هر چه دل رنجیده تر، سوز جدائی بیشتر
هر چه صاحبدل فزون ، برگشته اقبالی فزون
هر چه سر آزاده تر ، افتاده پائی بیشتر
هر چه دل رنجیده تر ، زندان هستی تنگتر
هر چه تن شایسته تر ، شوق رهایی بیشتر
هر چه دانش بیشتر ، و امانده تر در زندگی
هر چه کمتر فهم ، کبر و خودنمائی بیشتر
هر چه بازار دیانت گرم ، دلها سردتر
هر چه زاهد بیشتر ، دور از خدائی بیشتر
هر چه تن در رنج و زحمت ، ناامیدی عاقبت
هر چه بایاران وفا ، بی اعتنائی بیشتر
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
اتفاقهای ساده همیشه زود میگذرند.
عکسهای فرسوده خاطره های جوانی را به رخ می کشند.
کسی انسوی سرزمین اشتی موسیقی باران را زمزمه میکند...اما من هنوز فرسنگها راه با بودنت فاصله دارم.
می اندیشم:شاید اگر سیبی سرخ از درخت همسایه بر گرد این کهنه زمین فرو افتد با کدامین رود هستی ؛به دریا میرسد؟
حرفهایم که تمام میشوند میدانم که از لحظه ای تنگ بر دروازه عشق وارد شدم!
همیشه فکر میکنم تا روزهای بودن و رفتن چند عقربه فاصله است که هنوز در انتظارم؟
من تو را در انتظارم...با چشمانی اشنا...از گذشته ای نزدیک...تا حس غریب دوست داشتن...
هنوز هم سرمست فصل پنجم دیدگان توام...
من از پشت فصل زمستان می ایم
دستان بهاریت را به من بسپار تا تمام زندگیم را به سپیدی صداقت پیوند زنم.
وقتی اولین لبخند از لبانت می گذرد
دوباره اشکی زلال از چشمانم می جوشد
اری ...احساس دوست داشتن اسان نیست!
همین حس غریب؛ ماه را بر چارچوب پنجره تنهاییم مهمان کرد.
نامت را فریاد خواهم زد... نازنینم! دوست داشتن اسان نیست.
ادامه نوشته ... »
| 2 نظر ]
همیشه اینگونه بوده است . کسی را که خیلی دوست میداری ، زودتر از دست می د هی . پیش از آنکه نگاهش کنی ، مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد و دور می شود . فکر می کردی می توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کوها سرک می کشد ، در کنارش باشی . هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی ، هنوز همه لبخند های خود را به او نشان نداده بودی .
همیشه اینگونه بوده است . کسی که از دیدنش سیر نشده ای ، زود از دنیای تو می رود ، وقتی به خودت میای که حتی ردی از او در خیابان نیست . فکر می کردی می توانی با او به همه باغها سر بزنی و خرده های نان را به مرغابی های تنها بدهی هنوز روزهای زیادی را باید با او به تماشای موجها می رفتی . هنوز ساعتهای صمیمانه ای باید با او اشک می ریختی .
همیشه اینگونه بوده است . وقتی دور برت پر است از نیلو فر های پرپر ، خوابهای بی رویا و آینه های بی قاب ، وقتی از هر روز بیشتر به او احتیاج داری ، ناباورانه او را در کنارت نمی بینی . فکر می کردی دست در دست او خندان کنان به آن سوی نرده های آسمانی خواهی رفت و دامنت را از بوسه و نور پر خواهی کرد . هنوز پیراهن خوشبختی را کاملا بر تن نکرده بودی . هنوز ترانه های عاشقی را تا آخر با او نخوانده بودی .
همیشه اینگونه بوده است . او که می رود ، او که برای همیشه می رود ، آنقدر تنها می شوی که نام روزها را فراموش می کنی ، از عقربه های ساعت می گریزی و هیچ فرشته ای به خوابت نمی آید ، احساس می کنی به دره ای تهی از باران و در خت سقوز کرده ای . احساس می کنی کلمات لال شده اند ، پلها فرو ریخته اند ، کفشها پاره شده اند ، دستها یخ کرده اند و پروانه ها سوخته اند .
راستی ، اگر هنوز او نرفته است . اگر هنوز باد شمعهایت را خاموش نکرده است ، اگر هنوز می توانی برایش یک استکان چای بریزی و غزلی ار حافظ بخوانی ، قدر تک تک نفسهایش را بدان و به فرشته ای که می خواهد او را از زمین به آسمان ببرد ، بگو : تو را به صدای گنجشک ها و بوی خوش آرزوها سوگند می دهم ، او را از من مگیر
ادامه نوشته ... »
| 2 نظر ]
نمی گویم فراموشم مکن هرگز ....
ولی گاهی به یاد آور ....
رفیقی را که می دانی ....
نخواهی رفت از یادش ..!!!
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
تصویری که در بالا مشاهده میکنید، برنده جایزه پولیتزه می‌باشد که در سال 1994میلادی در زمان قحطی سودان گرفته شده است.این عکس کودک قحطی‌زده‌ای را نشان می‌دهد که به سمت اردوگاه غذای سازمان ملل، یک کیلومتر، آنطرف‌تر می‌رود.لاشخوری که در تصویر مشاهده می‌کنید منتظر مرگ این کودک است تا او را بخورد.
هیچکس نمیداند که چه بر سر این کودک آمده است از جمله عکاسی که این تصویر را گرفته است، زیرا او به محض آنکه این تصویر را ثبت کرد آنجا را ترک نمود. سه ماه بعد وی به علت افسرگی شدید خودکشی کرد.
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
كاش مي شد اشك را تهديد كرد، مدت لبخند را تمديد كرد
كاش مي شد ميان لحظه ها، لحظه ديدار را نزديك كرد

ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
وقتي دلتنگم، جهان، زنداني مي‏شود...
وفتي دلتنگم، اتاقم، قفسي مي‏شود...
وقتي دلتنگم، شنيدن صدايت، شوق پرواز را در بالهايي بي‏رمق بيدار مي‏كند؛
چه تقلاي اميدواركنده‏اي....
همواره، بيش از آنكهعشق مي‏ورزم،دلتنگ مي‏شوم....
سراغت را مي‏گيرم مهربان...
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
عیدت مبارک به یاد همه باش


امیدوارم سال 85 سالی خوب و پر از شادی برای همه ایرانیان عزیز باشه
سال هشتاد و پنج سال سگه که یکی از امیدوارم یکی از بهترین سالها باشه
خیلی از اونای که میشناسم تو سال سگ به دنیا اومدن و بازم امسال ساله سگه
سالی باشه که فقر تو جامعه ما و از بین ما ایرانیان محو بشه
سالی باشه که هیچ بچه یتیمی رو گرسنه و بی خانمان نبینیم
سالی باشه که کارتون خواب از شدت سرما تو خیابون ها نمیرن
سالی باشه که هیچ پدر و مادری واسه بچه شون عذا نگیرن
بلاخره سالی بهتر ، شادتر ، سرسبزتر ، پر آبتر و ... برای همه باشه
یادمه سال 84 رو هم اینجا تبریک گفته بودم
نوروزتان پیروز و هر روز تان نوروز
اینم عیدی من
سعی کن بخاطر کسی که دوستش داری غرورت رو از دست بدی
نه بخاطر غرورت کسی رو که دوست داری از دست بدی
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
سعی کن بخاطر کسی که دوستش داری غرورت رو از دست بدی

نه بخاطر غرورت کسی رو که دوست داری از دست بدی
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
بگو یا رب بگو یارب چه بد گفتم
چه بد کردم
که نزدت خویشتن را دیو و دد کردم
مرا یارب نمیخواهی گناه هستو
اگر نفرین به این دنیای بد کردم
به حرفم گوش کن یارب
به دردم گوش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب

بگو یارب چه بد گفتم چه بد کردم
که نزدت خویشتن را دیو و دد کردم
به جز عشقی که دردش را
به من دادی به من یا رب
چه بخشیدی که رد کردم
فقط در عاشقی یارب
مدد گفتم شدم عاشق
تمنای مدد کردم
به حرفم گوش کن یارب
به دردم گوش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب

شب مستی اگر یک توبه بشکستم
سحر تکرار توبه صد به صد کردم
به سیلابم کشاندی زیر و بم دیدم
تحمل در عذاب جزر و مد کردم
برایم آتش دوزخ فرستادی
برایت لاله ها را در سبد کردم
برایم آتش دوزخ فرستادی
برایت لاله ها را در سبد کردم
به حرفم گوش کن یارب
به دردم گوش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب

گرفتی جامه فضل مرا از من
صبورانه کله را از نمد کردم
نشانم ده اگر یک مور آزردم
اگر یکدانه گندم را لگد کردم
مرا یارب نمیخواهی گناه هستو
اگر نفرین به این دنیای بد کردم
مرا یارب نمیخواهی گناه هستو
اگر نفرین به این دنیای بد کردم
به حرفم گوش کن یارب
به دردم گوش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب
مرا خاموش کن یارب
مرا خاموش کن یارب
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]

خدايا
قول می دهم که هیچوقت غذایم را دور نریزم، هرچند که خوشمزه نباشد
قول می دهم که هیچوقت غذایم را دور نریزم، هرچند که من سير باشم




از خدا می خواهم که از اين پسربچه محافظت کند و او را از فقر و بدبختی نجات دهد
اميدورارم که ما نسبت به دنیای اطرافمان حساس باشیم و چشمانمان را به روی حقایق نبندیم
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
تـو شب تولدت ،قلبمـو هديهات ميكنـم
واسه آرامش تـو ،به دوريت عادت ميكنم
يه سبـد رازقي از دشـت جنـون باز ميارم
تـوي گلـدون دو دستت دونه دونه ميكارم
واسه تو لباسي ا زعشق و محبت ميدوزم
روي جادة دلـم ،جاي پاهاتـو مـيبـوسـم
يه سـرود ناب ناب براي اسمت ميسـازم
تمـوم دارو نـدارمـو بـه چشـمت ميبـازم
بـراي اومـدنـت جـادهرو جـارو مـيكنـم
روي بال باد تو دشتها عطر تو بـو ميكنم
براي عبورت از من با تنم يه پل ميسازم
من ميشم راز نهفته تـو ميشي كليـد رازم
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
اگه روزي دلت خواست گريه كني
به من بگو قول نميدم بخندانمت ولي با تو گريه ميكنم
اگه روزي خواستي از اينجا بري نترس
به من بگو قول نميدم از رفتن باز دارم ولي با تو همسفر ميشوم
اگه روزي خواستي صداي كسي را بشنوي
به من بگو سكوت كنم اما اگه روزي صدايم كردي به سختي شنيدي زود به سراغم بيا شايد اين منم كه به تسلاي تو نياز دارم
ادامه نوشته ... »
| 3 نظر ]
چند نکته :
1 - هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد ....چرا كه اگر داشت باعث ريختن اشكهايت نميشد
2 - اگر كسي تو را آنگونه كه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجود دوست ندارد
3 - دوست واقعي كسيست كه دست هايت را بگيرد و قلبت را لمس كند
4 - بد ترين شكل دلتنگي براي كسي ، آن است كه دوستش داشته باشی و در كنارش باشي و بداني هرگز به او نخواهي رسيد
5 - هرگز لبخندت را ترك نكن حتي آنگاه كه ناراحتي ، زيرا ممكن است هر كس عاشق لبخند تو شود
6 - تو ممكن است در دنيا يك نفر باشي اما براي بعضي افراد تمام دنيا باشي
7 - به چيزي كه گذشت غم مخور ، و به چيزي كه از پس آن مي آيد لبخند بزن
8 - خود را به بهترين فرد تبديل كن و سعي كن خود را بشناسي قبل از آنكه شخص ديگي را بشناسي و انتظار داشته باشي تو را بشناسد
9 - زياده از حد خود را تحت فشار قرار مده زيرا بهترين چيز ها زماني اتفاق مي افتند كه انتظارش را نداري
ادامه نوشته ... »
| 2 نظر ]
زندگی ( موریس مترلینگ ) ترجمه ذبیح الله منصوری
زندگی ما لحظه ای است که بپایان میرسد و دنیای لایتنهاهی جز یک لحظه بی پایان چیز دیگر نیست .
ولی حقیقت این است که زندگی ما هرگز به پایان نمی رسد و همواره در دنیای بی پایان خواهیم بود منتهی نخواهیم دانست که این موجود باقی خود ما هستیم .
احتمال دارد که تمام تصورات ما درباره دنیای بعد از مرگ و تمام پیش بینی های ما برای آن دنیا بهیچ وجه با حقیقت تطبیق ننماید و پس از مرگ همه چیز بزندگی و سیر عادی خوب ادامه داده و جاویدان باشد ولی ما از آن مطلع نخواهیم شد .
بعد از مرگ ما دنیا در وجود ما زنده است و ما هم درون دنیا زنده هستیم ولی چون شخصیت یعنی فکر و شور دنیوی را از دست داده ایم چیزی نخواهیم فهمید
ادامه نوشته ... »
| 0 نظر ]
آه می کشم
می گویند این آه از برای چیست ؟
نمی توانم بگویم که این آه از چه و برای چه بود
زندگی و واقعیت های که در آن هست
آه هر شخصی را از دلش بیرون می شکد و
سکوتی که اطراف او را فرا گرفته می شکند
گلایه من از چیست ؟
ادامه نوشته ... »
| 1 نظر ]
اول از همه چیز سال نوی میلادی رو به همه تبریک می گم به تمام دوستانی که هستن و نیستن
راستش دلم گرفته بود و می خواستم که با یکی حرف بزنم
ولی توی شهر غریب هستم و هیچ کسی در حال حاضر پیشم نیست
گاهی اوقات آدم دلش می خواد نباشه
ولی می بینه که هست
گاهی اوقات آدم دلش می خواد با کسی حرف بزنه
ولی می بینه هیچ کس نیست
خیلی ها منتظر هستن تا تغییری در من به وجود بیاد و من متحول بشم
ولی من همان طور که بودم هستم و خواهم بود
وجودم را اعتقاد اتی ساخته که شدیدا به انها اعتقاد دارم
ای کاش می توانستم تغییر کنم چون یک نفر هست که خیلی دوست دارد من تغییر کنم
ولی حیف که نمی توانم تغییر کنم
باید در کنار بودن بود و زندگی کرد
پس من همانطوری که بوده ام باقی خواه ماند
ادامه نوشته ... »