[چهارشنبه, آذر ۲۲, ۱۳۸۵
|
0
نظر
]
هفت نصيحت از مولانا
1- گشاده دست باش، جاري باش، كمك كن (مثل رود)
2- باشفقت و مهربان باش (مثل خورشيد)
3- اگركسي اشتباه كرد آن را بپوشان (مثل شب)
4- وقتي عصباني شدي خاموش باش (مثل مرگ)
5- متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك)
6- بخشش و عفو داشته باش (مثل دريا )
7- اگرمي خواهي ديگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آينه
امروز بيست و دو آذر هست تولدت مبارك...
[پنجشنبه, آذر ۰۲, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
به دانشگا چون وارد شدم من * به کلی شاعر و ناقد شدم من
و گفتم بهر یک کار خوش تاپ * کنون باید کنم نشریه ای چاپ
چقدر این سو و آن سو بنده رفتم * که بهر آن مجوز را گرفتم
چو پرسیدم ز خط قرمز کار * به من گفتند : (( آزادی بسیار ))
بگفتم من می نویسم (( سیاسی )) * یکیشان گفت: (( خیلی بی کلاسی ))
بگفتم : (( راست یا چپ می شود بود ؟ )) * بگفتا : (( از سیاست کی کند سود ؟ ))
بگفتم : (( اندکی باشم جناحی ؟ )) * بگفتا : (( آخرش باشد تباهی ))
بگفتم : (( می توان گفتار مشکل ؟ )) * بگفتا : (( کاین ندارد هیچ...
[چهارشنبه, آذر ۰۱, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
بزن باران بشوي آلودگي را ز دامان بلند روزگاران
بزن باران كه دين را دام كردند * * * شكار خلق و صيد خام كردند
بزن باران خدا بازيچه اي شد * * * كه با آن كسب ننگ و نام كردند
بزن باران به نام هر چه خوبيست * * * به زير آوار گاه پايكوبي است
مزار تشنه ، جويباران پر از سنگ * * * بزن باران كه وقت لايروبي است
بزن باران بهاران فصل خون است * * * بزن باران كه صحرا لاله گون است
بزن باران و شادي بخش جهان را * * * به باران شوق و شيرين كن زمان را
به بام غرقه در خون ديارم * * * به پا كن پرچم رنگين...
[جمعه, آبان ۱۲, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
سربلند آمد
سربلند زندگی کرد
سربلند رفت
سخن خیلی کوتاه ولی بسیار درد آور بود ، ( میر حسین عزیزی رفت ) ، رفتنی که از بابت خویش نبود از بابت این خاک بود و این وطن ، نمی دانم سکوت کنم یا فریاد بکشم و بگویم چرا ؟چرا او رفت ؟ از بس سکوت کردم که تحمل سکوتی دوباره را ندارم می گویم و فریاد می کشم ، حسین عزیزی بخاطر امراضی که از جنگ وی را همراهی می کرد رفت ، اکنون چه کسی باید جواب گو باشد؟او که یک سرباز...
[شنبه, مهر ۱۵, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باري، از مردن در سرزميني است که
مزد گور کن از آزادي آدمي افزون باشد !
-----------------------------
آری حقیقت اینگونه است
تلخ و شکننده
چه می توانم بگویم خدایا ؟
احمدباطبی در بند است
و امیدوارم که هر چه سریعتر راهی یابد
مجتبی هم آزاد شد
براش آرزوی موفقیت و سر بلندی دارم
---------------------------
برای تو می نویسم
دوست داشتن از بین رفتنی نیست
ولی بی حضور آنکه دوستش داری
مرگیست بی پایان...
[شنبه, تیر ۲۴, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
زندگي را دوست دارم به شرط آن که:
(ز)آن زندان نباشد
(ن)آن ندامت نباشد
(د)آن در ماندگي نباشد
(گ) آن گورستان نباشد
(ي)آن ياس نباشد...
[دوشنبه, تیر ۱۹, ۱۳۸۵
|
0
نظر
]
تنها معناي زندگي ،
معنايي است كه انسان ،
با شكوفا ساختن نيروهاي نهفته
در درونش به زندگي مي دهد
THERE IS NO MEANING TO LIFE EXCEPT THE MEANING MAN GIVES TO HIS LIFE BY THE UN FOLDING OF HIS POW ERS.
مهم اين نيست كه در كجاي اين جهان ايستاده ايم
مهم اين است كه در چه راستايي گام بر مي داريم
THE GREAT THING IN THIS WORLD IS NOT SO MUCH WHERE WE ARE , BUT IN WHAT DIRECTION WE ARE MOVING .
...
[پنجشنبه, خرداد ۰۴, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
همیشه وقتی خوش حالی اروم بخند تا غم بیدار نشه
وقتی ناراحتی اروم گریه کن تا شادی نا امید نشه
گاهي براي بودن بايد رفت..
گاهي براي ماندن بايد شكس...
[دوشنبه, خرداد ۰۱, ۱۳۸۵
|
0
نظر
]
بدترین و خوبترین روزهای زندگی من
روزهای هست که تنهای تنهام
چرا خوب ؟
چون تنها به تو ، فکر می کنم
چرا بد ؟
چون تنها ، به تو فکر می ک...
[چهارشنبه, اردیبهشت ۲۷, ۱۳۸۵
|
4
نظر
]

من یک وجود هستم
هر کسی آن را از پنجره و زاویه خود می بیند
یکی مرا فردی شاد و خندان می بیند
یکی مرا همیشه دل تنگ و گرفته می بیند
یکی مرا بزرگ و یکی کوچک می بیند
چگونه می توانم همه پنجره ها را یکی کنم
زاویه ها را یکی کنم
تا همه مرا همانطور که هستم ببینند
همانطوری که واقعیت دارد و حقیقت وجود من اس...
[سهشنبه, اردیبهشت ۲۶, ۱۳۸۵
|
2
نظر
]
همیشه اینگونه بوده است
او که رفت
او که برای همیشه رفت
خطا و اشتباه
می گویند انسان جایز الخطا است
ولی من می گویم که نه هر خطایی
من خطا کردم خطایی که می دانستم خطاست
من نباید با هیچ بهونه ای این اشتباه رو می کردم
خطای که من کردم غیر قابل بخشش است
خطای من دل او را شکست
خطای من او که دل را شکست خواهد شکست
از من نباید چنین خطایی سر می زد
هم اکنون با هیچ حرفی نمی توانم خود را تبره کنم
زندگی
زندگی یه آرزوی مبهمه
زندگی قصه ای یاس و امیده
زندگی قصه ای شادی و غمه
زندگی...
[پنجشنبه, اردیبهشت ۱۴, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
از باده ي نيست سر خوشم ، سرخوش و مست
بيزارم و دلشكسته ،ازهر چه كه هست من هست
به نيست دادم ، افسوس كه نيست
در حسرت هست پشت من پاك شكست
به یادت هستم نازنین...
[سهشنبه, اردیبهشت ۰۵, ۱۳۸۵
|
2
نظر
]
هر چه بینا چشم ، رنج آشنایی بیشتر
هر چه سوزان عشق ، درد بیوفائی بیشتر
هر چه جان کاهیده تر ، نزدیکتر پایان عمر
هر چه دل رنجیده تر، سوز جدائی بیشتر
هر چه صاحبدل فزون ، برگشته اقبالی فزون
هر چه سر آزاده تر ، افتاده پائی بیشتر
هر چه دل رنجیده تر ، زندان هستی تنگتر
هر چه تن شایسته تر ، شوق رهایی بیشتر
هر چه دانش بیشتر ، و امانده تر در زندگی
هر چه کمتر فهم ، کبر و خودنمائی بیشتر
هر چه بازار دیانت گرم ، دلها سردتر
هر چه زاهد بیشتر ، دور از خدائی بیشتر
هر چه تن در رنج و زحمت ، ناامیدی...
[سهشنبه, فروردین ۲۲, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
اتفاقهای ساده همیشه زود میگذرند.
عکسهای فرسوده خاطره های جوانی را به رخ می کشند.
کسی انسوی سرزمین اشتی موسیقی باران را زمزمه میکند...اما من هنوز فرسنگها راه با بودنت فاصله دارم.
می اندیشم:شاید اگر سیبی سرخ از درخت همسایه بر گرد این کهنه زمین فرو افتد با کدامین رود هستی ؛به دریا میرسد؟
حرفهایم که تمام میشوند میدانم که از لحظه ای تنگ بر دروازه عشق وارد شدم!
همیشه فکر میکنم تا روزهای بودن و رفتن چند عقربه فاصله است که هنوز در انتظارم؟
من تو را در انتظارم...با چشمانی اشنا...از گذشته ای نزدیک...تا...
[پنجشنبه, فروردین ۱۷, ۱۳۸۵
|
2
نظر
]
همیشه اینگونه بوده است . کسی را که خیلی دوست میداری ، زودتر از دست می د هی . پیش از آنکه نگاهش کنی ، مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد و دور می شود . فکر می کردی می توانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کوها سرک می کشد ، در کنارش باشی . هنوز بعضی از حرفهایت را به او نگفته بودی ، هنوز همه لبخند های خود را به او نشان نداده بودی .
همیشه اینگونه بوده است . کسی که از دیدنش سیر نشده ای ، زود از دنیای تو می رود ، وقتی به خودت میای که حتی ردی از او در خیابان نیست . فکر...
[یکشنبه, فروردین ۱۳, ۱۳۸۵
|
2
نظر
]
نمی گویم فراموشم مکن هرگز ....
ولی گاهی به یاد آور ....
رفیقی را که می دانی ....
نخواهی رفت از یادش ..!...
[جمعه, فروردین ۱۱, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]

تصویری که در بالا مشاهده میکنید، برنده جایزه پولیتزه میباشد که در سال 1994میلادی در زمان قحطی سودان گرفته شده است.این عکس کودک قحطیزدهای را نشان میدهد که به سمت اردوگاه غذای سازمان ملل، یک کیلومتر، آنطرفتر میرود.لاشخوری که در تصویر مشاهده میکنید منتظر مرگ این کودک است تا او را بخورد.
هیچکس نمیداند که چه بر سر این کودک آمده است از جمله عکاسی که این تصویر را گرفته است، زیرا او به محض آنکه...
[دوشنبه, فروردین ۰۷, ۱۳۸۵
|
0
نظر
]
كاش مي شد اشك را تهديد كرد، مدت لبخند را تمديد كرد
كاش مي شد ميان لحظه ها، لحظه ديدار را نزديك كر...
[جمعه, فروردین ۰۴, ۱۳۸۵
|
1 نظر
]
وقتي دلتنگم، جهان، زنداني ميشود...
وفتي دلتنگم، اتاقم، قفسي ميشود...
وقتي دلتنگم، شنيدن صدايت، شوق پرواز را در بالهايي بيرمق بيدار ميكند؛
چه تقلاي اميدواركندهاي....
همواره، بيش از آنكهعشق ميورزم،دلتنگ ميشوم....
سراغت را ميگيرم مهربان.....
[یکشنبه, اسفند ۲۸, ۱۳۸۴
|
0
نظر
]
عیدت مبارک به یاد همه باش
امیدوارم سال 85 سالی خوب و پر از شادی برای همه ایرانیان عزیز باشه
سال هشتاد و پنج سال سگه که یکی از امیدوارم یکی از بهترین سالها باشه
خیلی از اونای که میشناسم تو سال سگ به دنیا اومدن و بازم امسال ساله سگه
سالی باشه که فقر تو جامعه ما و از بین ما ایرانیان محو بشه
سالی باشه که هیچ بچه یتیمی رو گرسنه و بی خانمان نبینیم
سالی باشه که کارتون خواب از شدت سرما تو خیابون ها نمیرن
سالی باشه که هیچ پدر و مادری واسه بچه شون عذا نگیرن
بلاخره سالی بهتر ،...
[شنبه, اسفند ۲۷, ۱۳۸۴
|
0
نظر
]
سعی کن بخاطر کسی که دوستش داری غرورت رو از دست بدی
نه بخاطر غرورت کسی رو که دوست داری از دست ب...
[پنجشنبه, اسفند ۲۵, ۱۳۸۴
|
0
نظر
]
بگو یا رب بگو یارب چه بد گفتم
چه بد کردم
که نزدت خویشتن را دیو و دد کردم
مرا یارب نمیخواهی گناه هستو
اگر نفرین به این دنیای بد کردم
به حرفم گوش کن یارب
به دردم گوش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش کن یارب
بگو یارب چه بد گفتم چه بد کردم
که نزدت خویشتن را دیو و دد کردم
به جز عشقی که دردش را
به من دادی به من یا رب
چه بخشیدی که رد کردم
فقط در عاشقی یارب
مدد گفتم شدم عاشق
تمنای مدد کردم
به حرفم گوش کن یارب
به دردم گوش کن یارب
اگر بیهوده میگویم مرا
خاموش...
[سهشنبه, اسفند ۲۳, ۱۳۸۴
|
1 نظر
]

خدايا
قول می دهم که هیچوقت غذایم را دور نریزم، هرچند که خوشمزه نباشد
قول می دهم که هیچوقت غذایم را دور نریزم، هرچند که من سير باشم
از خدا می خواهم که از اين پسربچه محافظت کند و او را از فقر و بدبختی نجات دهداميدورارم که ما نسبت به دنیای اطرافمان حساس باشیم و چشمانمان را به روی حقایق نبندیم...
[دوشنبه, اسفند ۲۲, ۱۳۸۴
|
0
نظر
]
تـو شب تولدت ،قلبمـو هديهات ميكنـم
واسه آرامش تـو ،به دوريت عادت ميكنم
يه سبـد رازقي از دشـت جنـون باز ميارم
تـوي گلـدون دو دستت دونه دونه ميكارم
واسه تو لباسي ا زعشق و محبت ميدوزم
روي جادة دلـم ،جاي پاهاتـو مـيبـوسـم
يه سـرود ناب ناب براي اسمت ميسـازم
تمـوم دارو نـدارمـو بـه چشـمت ميبـازم
بـراي اومـدنـت جـادهرو جـارو مـيكنـم
روي بال باد تو دشتها عطر تو بـو ميكنم
براي عبورت از من با تنم يه پل ميسازم
من ميشم راز نهفته تـو ميشي كليـد را...
[دوشنبه, اسفند ۲۲, ۱۳۸۴
|
0
نظر
]
اگه روزي دلت خواست گريه كني
به من بگو قول نميدم بخندانمت ولي با تو گريه ميكنم
اگه روزي خواستي از اينجا بري نترس
به من بگو قول نميدم از رفتن باز دارم ولي با تو همسفر ميشوم
اگه روزي خواستي صداي كسي را بشنوي
به من بگو سكوت كنم اما اگه روزي صدايم كردي به سختي شنيدي زود به سراغم بيا شايد اين منم كه به تسلاي تو نياز دا...
[جمعه, بهمن ۱۴, ۱۳۸۴
|
3
نظر
]
چند نکته :
1 - هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد ....چرا كه اگر داشت باعث ريختن اشكهايت نميشد
2 - اگر كسي تو را آنگونه كه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجود دوست ندارد
3 - دوست واقعي كسيست كه دست هايت را بگيرد و قلبت را لمس كند
4 - بد ترين شكل دلتنگي براي كسي ، آن است كه دوستش داشته باشی و در كنارش باشي و بداني هرگز به او نخواهي رسيد
5 - هرگز لبخندت را ترك نكن حتي آنگاه كه ناراحتي ، زيرا ممكن است هر كس عاشق لبخند تو شود
6 - تو ممكن است در دنيا يك نفر باشي اما...
[سهشنبه, دی ۲۷, ۱۳۸۴
|
2
نظر
]
زندگی ( موریس مترلینگ ) ترجمه ذبیح الله منصوری
زندگی ما لحظه ای است که بپایان میرسد و دنیای لایتنهاهی جز یک لحظه بی پایان چیز دیگر نیست .
ولی حقیقت این است که زندگی ما هرگز به پایان نمی رسد و همواره در دنیای بی پایان خواهیم بود منتهی نخواهیم دانست که این موجود باقی خود ما هستیم .
احتمال دارد که تمام تصورات ما درباره دنیای بعد از مرگ و تمام پیش بینی های ما برای آن دنیا بهیچ وجه با حقیقت تطبیق ننماید و پس از مرگ همه چیز بزندگی و سیر عادی خوب ادامه داده و جاویدان باشد ولی ما از آن مطلع...
[دوشنبه, دی ۱۹, ۱۳۸۴
|
0
نظر
]
آه می کشم
می گویند این آه از برای چیست ؟
نمی توانم بگویم که این آه از چه و برای چه بود
زندگی و واقعیت های که در آن هست
آه هر شخصی را از دلش بیرون می شکد و
سکوتی که اطراف او را فرا گرفته می شکند
گلایه من از چیست...
[دوشنبه, دی ۱۲, ۱۳۸۴
|
1 نظر
]
اول از همه چیز سال نوی میلادی رو به همه تبریک می گم به تمام دوستانی که هستن و نیستن
راستش دلم گرفته بود و می خواستم که با یکی حرف بزنم
ولی توی شهر غریب هستم و هیچ کسی در حال حاضر پیشم نیست
گاهی اوقات آدم دلش می خواد نباشه
ولی می بینه که هست
گاهی اوقات آدم دلش می خواد با کسی حرف بزنه
ولی می بینه هیچ کس نیست
خیلی ها منتظر هستن تا تغییری در من به وجود بیاد و من متحول بشم
ولی من همان طور که بودم هستم و خواهم بود
وجودم را اعتقاد اتی ساخته که شدیدا به انها اعتقاد دارم
ای کاش می توانستم تغییر...