معاون دادگستری مازندران خواستار معرفی زنان باردار توسط آزمایشگاهها و مراکز بهداشتی شدهاست. دلیلش؟ «برای پیشگیری از سقط جنین جنایی!»
اینکه بر اساس این دستور اسرار بیماران افشا میشود را کنار بگذاریم، با معضلاتی مواجه هستیم که ریشه در بنیادگرایی دارد، بنیادگرایی که معتقد است زن و بدن زن بردهوار باید در اختیار حکومت باشد، حکومت تشخص دهد زن چه بپوشد و چه نپوشد، حکومت تشخیص دهد زن چگونه فکر کند و چگونه زندگی کند، حکومت تشخیص دهد زن کی باردار شود یا نشود! حکومت زنان را به مشابه ندیمه و برده میبیند نه شهروند و انسان. ندیمهایی که باید از سیاستها و قوانین اجباری، غیرانسانی و غیرعقلانی حکومت بدون پرسش و اعتراض، کورکورانه تبعیت کنند.
تاریخ نهچندان دور را بهخاطر بیاوریم، زمانی که کمیتهها کارشان آزار شهروندان برای ابتداییترین حقوقشان بود، ستمی که رفته رفته به واسطه عادیسازان شر و ستم شد قانون و قانونی که شد گشت ارشاد و اجبار برای زیستن به باب میل یک حکومت ایدئولوژیک! با این اوصاف دیر نیست با بهانه نگرانی برای پیری جمعیت و افزایش جمعیت توجیهگران شر، خواهان راهاندازی گشت بارداری باشند و علاوه بر اتاق خوابمان، بدنهایمان را نیز مالک شوند! دیر نیست بچهدار نشدن پس از ازدواج را جرم بدانند و قانونی برای مجازات زوجهای بدون بچه تصویب کنند! دیر نیست مجرد ماندن منتهی به سلب حقوق شهروندی و مجازات شود.
حتما میدانید که تمامی لوازم و وسایل پیشگیری از بارداری از مراکز بهداشت جمعآوری شدهاست. میدانید وازکتومی مردان منجر به حبس برای پزشک و بیمار میشود! میدانید که در بین نوجوانان و جوانان بارداری ناخواسته بشدت افزایش داشته، که این امر منجر به سقط جنین غیراصولی، غیربهداشتی و زیرزمینی میشود! که این امر خشونت علیه زنان و در خطر گرفتن سلامتیشان را افزایش میدهد. به این فکر کنید شهروندان و خصوصا در این مورد زنان، چگونه بهجای حمایت داشتن از طرف دولت، برای حقوق ابتدایی و سلامتیشان، باید ستمی مضاعف و فشار وارده از آن را تحمل کنند.
شهروندان، خصوصا زنان حق دارند در مورد زندگی، پوشش و بدنشان، آزادانه خودشان تصمیم بگیرند و هر آنگونه که دوست دارند یا میپسندند زندگی کنند، حق دارند به درمان و بهداشت مناسب بدور از هرگونه ستم و محدودیتی دسترسی داشته باشند. ما نباید تسلیم نگاههایِ غیرانسانی شویم نگاههایی که اگر آنها را پیگیری کنیم در این مورد میتوان گفت شکلی از «بارداری اجباری» است و این امر یک جرم بینالمللی و به احتمال زیاد جرایم علیه بشریت شناخته میشود.
خبر چیست؟: (معاون دادگستری مازندران در نامهای به رئیس دانشگاه علوم پزشکی این استان و دانشگاه آمل خواستار ایجاد ارتباط با آزمایشگاهها و مراکز بهداشتی برای "پیشگیری از سقط جنین" و معرفی همه مادرانی که تست بارداری آنها مثبت بوده، شده است!)
رضا صادقی گفته: «اونی که با طرح صیانت موافق است، اعتقادشه و باید بهش احترام گذاشت. یاد بگیریم که مخالف ما الزاما دشمن ما نیست... فقط همعقیده نیستیم. مراقب باشیم روبروی هم قرار نگیریم ما همه کنار همیم»
کسی که با طرح صیانت موافق است یعنی با محدودسازی و سانسور اینترنت موافق است، یعنی عقیده او همسو با نقض آزادی بیان و نقض حقوق بشر است و چون ضامن اجرایی دارد باید به او احترام بگذاریم؟ سرچشمه این تفکر باطل احترام به هر عقیده از کجاست؟ تفکری که سازش با هر عقیدهای را روا میداند! حتی عقیدهای که معتقد به اجرای سانسور و نقض حقوق بشر و کشتن انسانهاست! چرا فکر نمیکنید این گزاره را برای تحمل پذیر کردن ظلم و ستم به ما تحمیل کردهاند؟ چرا فکر نمیکنید آنها که ما را گوسفند و برده میخواهند با همین سیاستها و نگرشها و بینشها ما را کور و کر کردهاند و میگویند به هرعقیدهای احترام بگذاریم؟
شما با عنوان احترام به عقیده، ظلم و ستم را عادی سازی میکنید آقای صادقی.
هیچ عقیدهای مقدس نیست و هیچ عقیدهای نباید از گزند نقد و انکار انسان در امان باشد! عقیدهایی که حیات انسان، آزادی انسان و حقوق انسان را نادیده بگیرد، لگدمال کند، تحقیر کند، سزاوار احترام که نیست باید به آن تاخت، باید با آن جنگید و نگذاشت عقیدهای غیرانسانی به عرصه عمل برسد.
کسی که باتون و تفنگ دست میگیرد و معترضان را میکشد، عقیده دارد حفظ نظام و حکومت اسلامی از واجبات است، در ذهنش کسی را که میکشد باغی علیه حکومت میداند و کارش را در جنایت درست میپندارد! باید بگوییم کشتن به بهانه حفظ نظام و حکومت اعتقادش است و باید به او احترام بگذاریم؟ باید بگوییم او که با باتون ما را میزند او که با گلوله ما را میکشد الزاما دشمن ما نیست؟ فقط همعقیده نیستیم؟ مراقب باشیم روبروی هم قرار نگیریم؟ عقیدهای که به فاشیسم معتقد است باید محترم شمرده شود؟ با کسی که عقیدهیِ کودکهمسری دارد فقط همعقیده نیستیم؟ عقیده کسی که زن را نصف مرد میداند قابل احترام است؟ عقیدهای که به مردم خوزستان تشنگی را تحمیل میکند و پاسخشان را با گلوله و سرکوب و کشتار میدهد محترم است؟
لزوما مخالفان ما، دشمن ما نیستند، همانطور که لزوما عقیدهها دشمن ما نیستند، اما گاهی عقاید متحجر و غیرانسانی میتوانند انسانها را به بزرگترین دشمنان انسان تبدیل کنند، داعش را که میشناسید؟ دشمن ما هستند؟ عقیده و دیدگاهشان را میدانید؟ باید به نگرش و عقیدهشان احترام بگذاریم؟ آنها عقیده دارند زن نباید بیرون از خانه برود و زنها حتی اجازهٔ مراجعه به پزشک نباید داشته باشند! محترم است؟ عقیده آنها هرگونه تعامل با کفار و مشرکین (مسیحی، یهودی، ارمنی، بهایی، زرتشتی و...) را حرام میداند، عقیده آنها مشرک را به دار میآویزد! عقیده آنها بردهداری را روا میداند، زنان به اسارت گرفتهشده را حلال و کنیز میشمارد! هر تجاوز و تعدی را مجاز میداند! آیا به داعش و طالبان میتوانیم بگویم آنها مخالف عقیده ما هستند و لزوما دشمن ما نیستند؟ میتوانیم بگوییم با داعش و طالبان فقط همعقیده نیستیم؟ و مراقب باشیم روبروی داعش و طالبان قرار نگیریم؟
از این شعارهای پوپولیستی (اعتقادشه و باید بهش احترام گذاشت) در ظاهر روشنفکری دست بکشید و بهجایِ آن، کنار معترضان و انسانهایی قرار بگیرید که قربانی عقایدی شدهاند که شما آنها را محترم میدانید.
توان حکومت بدون حضور متخصصان، در اندازه ساخت درِ قابلمه کرونایاب است.
وقتی میخواهیم خانهای بسازیم، ساختن یک خانه نیازمند حضور بنا، لولهکش، برقکش، معمار و... است. اگر یکی از اینها نباشد نمیتوان خانه را تکمیل و قابل استفاده کرد. خانه که تکمیل شد میتوان مجوز را عوض کرد و آن را اداری کرد. حالا برای ساخت شبکه ملی اطلاعات (اینترانت ملی) هم همین است، حکومت بدون حضور افراد و شرکتهای متخصص که صرفا منافع خود را میببینند امکان ساخت شبکه ملی اطلاعات را نداشت، این متخصصان و شرکتها را چه کسی جذب کرد؟ دولت روحانی! در دولت روحامی شبکه ملی اطلاعات که «طرح صیانت» برروی آن اجرا میشود ساخته و تکمیل شد.
یک لحظه برگردیم به ۲۵ آبان ۹۸، زمانی که دولت روحانی، دولت برآمده از اصلاحطلبان و «تکرار میکنم» خاتمی اینترنت را قطع کرد، مجلس تندرو و طرحی در میان بود؟ چه حالی داشتیم؟ همه حس خفگی میکردیم، حس میکردیم کسی دستش را بر دهانمان گذاشته حتی اجازه نمیدهد نفس بکشیم چه برسد به فریاد زدن!
امروز را در نظر بگیریم که میگویند مجلس «طرح صیانت» را تصویب کردهاست! جواب ساده است: «خب تصویب کنند»، میگویید چرا؟ چون تصویب یا عدم تصویب آن تفاوتی در اصل ماجرا ندارد! مگر آبان ۹۸ طرحی بود که روزها اینترنت را قطع کردند؟ چرا دور برویم، همین هفته گذشته و الان مگر طرحی بود که اینترنت خوزستان را قطع کردند؟ نه! موضوع خواست حکومت است نه طرح مجلس! اینترنت در آبان ۹۸ در مجلس و دولت اصلاحطلبان قطع شد زمانی که هیچ طرحی هم وجود نداشت،چرا؟ ساده است، چون حکومت میخواست.
مشکل جایِ دیگری است، مشکل ریشه این جریان است، اساس «طرح صیانت» برروی «شبکه ملی اطلاعات» است. زیرساخت «شبکه ملی اطلاعات» را چه کسانی آماده کردند؟ ابرزس، ابرآروان، آسیاتک و... و آنهایی که گفتند قطعی اینترنت بخاطر تحریم است! یعنی اگر شبکه ملی اطلاعاتی وجود نداشت طرح صیانتی اجرا شدنی نبود!
میگویند نظامیها و امنیتیها قرار است ما را کنترل کنند! مگر تا امروز کنترل اینترنت دست دموکراتها یا نمایندگان مردم بودهاست؟ نه، تا امروز هم کنترل همه چیز در دست نظامیها و امنیتیها بودهاست! کافی است سند تبیین الزامات «شبکه ملی اطلاعات» را بخوانیم تا بدانیم قرار است چه بلایی سر اینترنت آوردهاند، و شرکتهای مختلفی چون سحابپرداز، هایوب، ابرآروان، ابرزس، آسیاتک، فناپ و... چه پروژهای را پیش برده و ساختهاند.
شبکه ملی اطلاعات یک فاجعه به تمام معناست. سالهای گذشته برای هسته شبکه ملی اطلاعات ۲۰ هزار میلیارد تومان هزینه شدهاست، هستهای که وظیفهای اصلی آن «کاهش وابستگی به اینترنت» و شکلدهی به واژه نادرست «اینترنت ملی» است. فکر میکنید این پول کلان کجا و توسط چه کسانی برای محدودسازی اینترنت هزینه شدهاست؟
اگر کسی به شما گفت «طرح صیانت» نتیجه رای ندادن شماست، آبان ۹۸ را بهخاطرش بیاورید و بگویید «شبکه ملی اطلاعات» و در پی آن «قطعی اینترنت» نتیجه رای دادن است! چرا که هیچ دولتی بهجز روحانی نمیتوانست با ژست آزادی و استقلال، متخصصان و تکنوکراتها را وارد بازی شبکه ملی اطلاعات کند! اگر دولت اصولگرایی بود، شبکه ملی اطلاعات نهایتا به اندازه درِ قابلمه کرونایاب پیشرفت داشت! شبکه ملی اطلاعات که قرار است «طرح صیانت» برروی آن اجرایی شود، طفل بالغ شده شده در دوران دولت برآمده از اصلاحات است، اصلاحاتی که امروز سعی میکند با نکوهش و مقصر جلوه دادن مردم بگوید: «اگر رای میدادید نمیگذاشتیم چنین اتفاقی بیایفتد». نتیجه رای دادن بود که متخصصان و تکنوکراتها را مجاب کرد بدون فکر و منطق و با شعار پیشرفت و آزادی، وارد سیستم و جریان سرکوب شوند، در خیالشان قلههای پیشرفت را طی میکردند، در واقعیت سیستم سرکوب را برای مواقع مورد نیاز تجهیز میکردند، توجیهشان این بود «بد است کشور ما مستقل باشد؟» این متخصصان چه کسانی هستند؟ ابرآروانیها، آپاراتیها، آسیاتکیها و دهها شرکت دیگر که پشت صحنه شبکه ملی اطلاعات (اینترانت ملی) را ساخته و تکمیل کردهاند و در ظاهر بیانیه میدهد و شعار مخالفت و آزادی سر میدهند! کارگزاران سرکوب و شَر!
نکته مهم این است، شرکتهای مثل آپارات، ابرآروان، ابرزس و... که مقدمات قطعی اینترنت ایران (شبکه ملی اطلاعات) را فراهم کردهاند هیچوقت قطعی اینترنت نخواهند داشت و ما رعیتها باید بر اساس تشخیص دیگران به اینترنت دسترسی داشته باشیم!
ارزشیها و حامیان حکومت از بردهای کیمیا علیزاده ناراحتاند و از باخت او خوشحال، و به او میگویند: «بیوطن» و «خودفروختهایی» که، کسی از بردهایش خوشحال نمیشود. آنها (حامیان حکومت) خوشحالی و پیگیری مردم ایران (حامیان کیمیا) را مثل همیشه نمیبینند!
بحث سر بازیکن ایرانی یا مهاجر نیست، بحث تقابل میان ارزشهای حکومتی و انسانی و مردمی است. کیمیا ۲۱ سالش بود، از آگاهی خود استفاده کرد و ساختار زنستیز را به چالش کشید، او خود را «یکی از میلیونها زن سرکوبشدهٔ ایرانی» دانست و گفت که مقامات جمهوری اسلامی از موفقیت او به عنوان ابزاری تبلیغاتی استفاده میکردهاند! او در بخشی از حرفهایش خطاب به مردم ایران میگوید: «چون نمیخواستم از پلههای ترقی با نشستن پای سفره فریب، ریا و فساد بالا بروم، به همین خاطر رنج دوری از وطن را به جان خریدم.» او بهدرستی بعد از مدتی که آگاه شد، به فریب، ریا و فساد حاکم نه گفت و خود را از زیر پرچم حکومتی که حق زندگی، حق طلاق، حق پوشش و همه حقوقش را به رسمت نمیشناسد کنار کشیده بود، او آزادی میخواست، او میخواست انسان دیده شود و حقوق انسانیش نادیده گرفته نشود. او رنج مهاجرت، سختی دوری از وطن را به جان خرید تا مثل یک انسان دیده شود و زندگی کند، او بیوطن نیست، وطن او ایران است، او خودفروخته نیست، او خود را به حکومت ایدئولوژیک نفروخته است، مردم ایران از شکست او ناراحت میشوند و از پیروزیش خوشحال، او امروز در قلب ایرانیهاست، چرا که خواستههای مردم همان است که کیمیا علیزاده آنها را دنبال کرده و میکند، زندگی در جامعه آزادی، حقوق برابر، داشتن شأن و کرامت انسانی، داشتن امنیت و آرامش، حداقل خواستههای یک انسان است که کیمیا علیزاده روی آنها پافشاری میکند.
فارغ از مسابقات و ورزش، همین که او تسلیم ستم، نابرابری، تحجر، ریا و زنستیزی حاکم نشدهاست نشان میدهد او برنده است.
همانطور که حکومت و هوادارانش همه موضوعات را، فرهنگ، ورزش، اقتصاد و... را سیاسی و ایوئولوژیک میبینند، متر و عیار مردم نیز همان است، هر کسی، هر تفکری، هر موضوعی به ایدئولوژی حکومت نزدیک باشد، از آن فاصله میگیرند، شکست آن را شکست حکومت میدانند و خود را در تقابل با حکومت میبینند، کاربری بهدرستی نوشته بود: «ایران، جمهوری اسلامی را شکست داد».
الهه هیکس، پروپاگاندیست عامل شَر و حامی جنایت است یا پژوهشگر حقوق بشر؟ این پژوهشگر نقض حقوق بشر وابسته به جمهوری اسلامی گفتهاست: «تعداد زیادی افراد مسلح عضو مجاهدین بین معترضین خوزستان هستند که از طرف اسرائیل آموزش دیده و حمایت میشوند»
این چیزی فراتر از عادیسازی شَر یا پروپاگانداست، این مشارکت مستقیم در کشتار مردم معترض در خیابانهای خوزستان و ایران است. او صراحتا با این نوشتارش برای معترضان پروندهسازی میکند و افکارعمومی جهان را برای سرکوب اعتراضات، اعترافات اجباری و اعدامهای پیشرو آماده میکند. بهراستی که او در کنار دیگر دوستانش فرناز فصیحی، نگار مرتضوی، تریتا پارسی و... عضو بخش کرواتی و بیحجاب وزارت امور خارجه جواد ظریف هستند. انسانهای بیشرم و وقیحی که هیچ بویی از انسانیت نبردند و جز دفاع از سرکوب مردم و دفاع از حکومت چیزی در کارنامه خود ندارند. اشخاصی که درد و رنج مردم را رنگ میکنند و با روسریها و کاشیهای رنگی آن را به اختلافات خانوادگی تقلیل میدهند.
کار آنها همین است، خشونت و جنایت حکومت را توجیه کنند تا جامعه جهانی سرکوب و جنایت در ایران را یک امر عادی ببیند. او در کنار دیگر عوامل عادیساز شَر در کشورهای آزاد جهان، کشتهشدگان آبان را اشرار و اغتشاشگر معرفی میکردند تا جامعه جهانی حساسیتی به کشتهشدن کودک ۱۴ ساله نداشته باشد که گلوله سرش و قلبش را سوراخ کرده بود. او و همکارانش که بخش کرواتی و بیحجاب وزارت امور خارجه جواد ظریف و حکومت هستند، موشکهای سپاه را عادی و برای دفاع از ایران نشان میدادند، موشکهای که به هواپیمایی اوکراین اثابت کرد و ۱۷۶ انسان بیگناه را به کام مرگ کشاند و به قتل رساند. او جزکسانی است که میگوید در ایران حجاب اجباری نیست، مقامهای اروپایی را مجاب میکند که حجاب اجباری فرهنگ خودخواسته و انتخابی ایرانیان است و لچکی بر سر بیاندازید و به ایران بروید تا به فرهنگ مردم توهین نکنید. او کشتار آبان را امری کوچک نشان میدهد و دنیا را مجاب میکند واکنشی به آن نشان ندهید! در بزنگاهها از انتخابات و لزوم شرکت در آن میگوید و همراه اصلاحطلبان زیر میز میزند!
مادر پژمان قلیپور بهدرستی به او گفت: «تو که داره یقه جر میدی برای اینا، برای چی خارج از کشوری؟ چرا نمیآی تو ایران؟ چرا نمیآی کنار ما زندگی کنی تو که موافقی باهاش؟ مگه نمیگی ایران خوبه؟ چرا رفتی اون سر دنیا زبون ما شدی؟ تو غلط میکنی بهجای ما حرف میزنی، تو بیخود میکنی بهجای ما حرف میزنی.»
الهه هیکس که پیش از این سابقه به سکوت واداشتن خانوادههای زندانیان سیاسی و کشتهشدگان اعتراضات را در کارنامه خود دارد در دورهای، پژوهشگر سازمان دیدهبان حقوق بشر بودهاست.
در مقابل او و همکارانش چه میتوانیم بکنیم؟ در مقابل دروغ، سلاحی جز حقیقت نداریم، باید با حقیقت در مقابل پروپاگاندا و دروغهای آنها بایستیم، به خقیقت پایبند باشیم، حقیقت را بگویم، حقیقت را نشر بدهیم و ترسی از نشر حقیقت نداشته باشیم، در شرایط کنونی لزوم آزادی ما همراهی با حقیقت است.
مردم خوزستان میگویند: « تشنهایم، آب میخواهیم»، پاسخشان باتون و سرب و گلوله است؛ پاسخ مردم تشنه، باتون و گلوله نیست، مردم تشنه، معترض و بهستوه آمده خوزستان را نکشید.
اگر نگران افزایش نفرت و خشونت هستید، بدون لکنت، داد بزنید، بگویید مردم و معترضان خوزستانی که آب ندارند را «نزنید، نکشید».
خشونت سیستماتیک حکومت علیه مردم و معترضان را محکوم کنید، به حاکمانی که معتقدند: «اولویت سوریه از خوزستان بیشتر است» معترض شویم و در کنار هموطنان خوزستانیمان بایستیم.
دو جوان و دو جان عزیز معترض را برای اعتراض به این وضعیت کشتهاند، مصطفی نعیماوی و قاسم خضیری را.
به این اعداد دقت کنید:
یکسوم رودخانههای ایران به خوزستان میریزد. خوزستان پرآبترین استان ایران است.
فقط ۸ درصد منابع آب کشور برای آشامیدن مصرف میشود؛ اما مردم خوزستان تشنه ماندهاند!
کجای جهان تا این اندازه زندگی را در یک سرزمین نابود کردند؟!
خوزستان سالهاست با مشکل بیآبی مواجه است. سالهاست که برخی روستاها و شهرها (بیش از ۷۰۰ روستا) برای آب آشامیدنی پول میدهند، بعدتر برای آب شرب مجبور به پرداخت پول میشوند.
کودکان خوزستانی بهعلت عدم وجود لولهکشی فاضلاب و راه یافتن آلودگیهای فاضلابی به آبهای زیرزمینی به هپاتیت مبتلا شدند.
در مسجد سلیمان بیش از ده سال است که وجود نفت و میعانات نفتی در چاههای آب اثبات شده و اعلام شده استفاده از آن خطرناک است.
مردم در ایذه قبض آب میدهند برای آبی که ندارند. در غیزانیه در سرکوب اعتراضات ۹۸ آب را بهروی مردم بستند. امروز کارد با کرونا، بیآبی، خشکسالی و فقر به استخوانشان رسیده و به ستوه آمدهاند.
برخی اطلاعات محتوا از مطالب اعظم بهرامی و مریم شوکرانی
دوازده سال پیش (سال ۸۸) ویدیویِ کشتهشدن زنی جسور و معترض دنیا را تکان داد ویدیویی که در آن فریاد «ندا بمون» قلب هر انسانی را به درد میآورد، همه شوکه شده بودیم، از شکل قتل و از بیرحمی حاکم که اینگونه جان یک زن که نماد زندگی، آزادی و مقاومت بود را گرفتهبود.
ندا برای من همیشه اسطوره و الگو و همیشه در قلبم زنده است، آنچه بعدها از زندگی و افکارش فهمیدیم ما را غمگینتر کرد، انسان شریفی که به بیرحمانهترین شکل کشتهشد.
امروز اگر صدای دادخواهی است، امروز اگر همه کنار هم «نه» میگوییم، امروز اگر اتحاد، همبستگی و همدلی داریم، بهخاطر خون ندا و نداهاست، بهخاطر مقاومت خانواده ندا و خانواده دیگر کشتهشدگان این ۴۳ سال است. ما باید علیه فراموشی صفآرایی کنیم، نباید بگذاریم این ستمها فراموش شوند، کنار خانوادهها و عزیزان کشتهشدگان بایستم و همراهشان دادخواهی کنیم.
اگر چه ندا را کشتند، اما او همیشه در قلب و ذهن ما زنده است، مثل همان فریادی که میگفت «ندا بمون».
از آن روز که عرصه هنر شد جولانگاه بهنوش بختیاری و همپیالههای بیمایه و تهیمغزش، هر روز بیشتر با ابتذال و حقارت روبرو شدیم، ابتذال و حقارتی که، به حق، بهنوش بختیاری این روزها نمادشان است. هنر عرصه انسانیت و تفکر است، با اعتراض شکل میگیرد و با مقاومت هویت پیدا میکند، انسان را نمایش میدهد. هنری که این روزها جایش خالی است.
با شما باید با زبان برنده و با صراحت حرف زد، بهنوش بختیاری، میتوان گفت که تو یک لوده هستی؛ نه غم نان داری، نه قلبی که دوستش داشته باشی و گلولهای آن را سوراخ کرده باشد، و نه جان عزیزی که از تو ستانده باشند. تو انسان فرومایهای را به تصویر میکشی که اعتراض مردم را «الکی» میداند و خونهای جاری بر زمین و پیکرهای شریف افتاده بر کف خیابان را نمیبیند؛ چرا که روی آنها پا گذاشتهاست تا حقیرانه خودش را بالا بکشد!
زمان شلیک گلوله و موشک به مردم، نقششان پوشاندن جای گلوله و موشک است، نقششان رنگی کردن اثر کبودی باتوم و شکنجه است، اما آن زمان که صحبت از نفع شخصیاست میگویند «بیایید دوست باشیم و دست به دست هم بدهیم و بخندیم».
خودت بهتر میدانی، ما با تو خانواده نیستیم، ما با تو رازی نداریم، راز تو با حکومت است، حکومتی که میکشد و کشتارش برای تو میشود راز و تو میشوی رازدار حکومت و جنایت! تو حتی نمیدانی گرسنگی چیست، درد چه شکلی است، داغ عزیزی که گلوله، قلب و سرش را سوراخ کرده چگونه روح و جان آدمی را به آتش میکشد. تو نمیدانی داد چيست، دادخواه کیست، واژهها را آنگونه که بهخوردت دادهاند نشخوار میکنی، میگویی «غرغر نکنیم و نق نزنیم». از تویی که نان در خون مردم میزنی و آن را حریصانه میبلعی، چگونه میتوان انتظار داشت صدای مادران و خانوادههای دادخواه را بشنوی یا بدانی آبان خونین چیست؟ یا هواپیمایی که ۱۷۶ مسافر بیگناه داشت سرنگون شدهاست!
میگویی «ما باید حقمان را از خاکمان بگیریم»، مگر خاکی مانده است که از آن حقمان را بگیریم؟ بهلطف صاحبانت خاک وطن نیز فروخته شده، آن هم که باقی مانده غرق خون است، غرق خون محسن، پژمان، محمد، نیکتا و... منابع به تاراج رفته و هیچ نمانده، هیچ، جز درد و رنج بیپایان مردم ایران و حقارت و حقارت و حقارت امثال شما!
از رفتار و گفتار امثال تو عصبانی و خشمگینام، و خوب میدانی شریک تمام سیاهیهای این روزهای سخت زندگی مردم ایران هستی، افسار پاره کردهاید و بیشرمانه به مردم میتازید، اما به قول سیف فرغانی: «آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست، گرد سم خران شما نیز بگذرد».
حیف واژههای چون مزدور، جیرهخوار، خودفروخته، مزدبگیر و مواجببگیر است که برای تو بهکار برده شوند، تصویرت را هر جا ببینم یک واژه در ذهنم مدام تکرار میشود: حقیر، حقیر، حقیر، حقیر، حقیر...
ریرا، امروز تولد تو است، اگر این نامردمان و جنایتپیشگان با موشک به هواپیمایی که تو مسافرش بودی شلیک نمیکردند امروز یازده ساله شدهبودی، گاهی قلم بهدست گرفتن و نوشتن سخت است یا سخت میشود.
ریرا، سالهاست ما که در ایران زندگی میکنیم از جریان زندگی عقب ماندهایم، وقایع آنقدر سریع و تلخ شدهاند که از جریان وقایع هم عقب میمانیم. در این سرزمین گویی هیچچیزی جای خودش نیست، کسی ما را نمیبیند، یا مایِ انسان را نمیبیند، یا ما را انسان نمیبیند، هویت و شأن انسانیمان را کنار گذاشتهاند، تبدیل شدهایم به «سوژه»، سوژهای برای بازداشت و شکنجه، سوژهای برای تحقیر، سوژهای که به آن شلیک و آن را انکار میکنند، سوژهای برای شلیک گلوله به قلب و سرش، سوژهای برای نادیدهگرفته شدن، سوژهای برای فعالیت حقوق بشری بدون آنکه ما را بشر بدانند، سوژه خبرِ خبرنگاران و چند خط نوشته برای روزنامهنگاران، همه به انکار مایِ انسان برخواستهاند، نمیدانم چه میشود کرد! یا چه باید کرد، اما میدانم چه میخواهم، میدانم که دوست دارم ما را «سوژه» نبینند، ما را «انسان» بببنند، بدانند ما انسانیم، قلب داریم، احساس داریم، فکر میکنیم، رنج میکشیم، ناراحت میشویم، دردمان میآید، دردمان میآید، دردمان میآید که مایِ انسان را نمیبینند یا ما را انسان نمیبینند!
ریرا وقتی پدرت از تو مینویسد، یا از تو میگوید، ذره ذره تصور روایتهایش، آتش به قلبمان میزند، پدرت که حرفهایش از قلب اوست، پدرت که انسان است و همگان را انسان میبیند، پدرت که رنج ما را میفهمد و ما غم او را میبینیم. پدرت که مینویسد، واژهها را بهگونه روی کاغذ میچیند که گویی احساس درون انسان را زنده به تصویر کشیده است، نوشتههایش میگوید که او میداند ما انسانیم و قلب داریم و ما میدانیم او انسان شریف و باوجدانی است.
ریرا دختر حامد اسماعیلیون و زندهیاد پریسا اقبالیان بود، که در ۹ سالگی در هواپیمایی اوكراین با اصابت عمدی موشک سپاه پاسداران کشتهشد.
[لو ژون، نویسنده و شاعر چینی، میگوید: «دروغهایی که با جوهر نوشته میشود، هرگز نمیتواند حقیقتی را که با خون نوشته شده پنهان کند.» با وامگیری از او میتوان گفت «دروغهایی که با دوربین ترسیم میشود، هرگز نمیتواند حقیقتی را که با خونِ "بدحجابان شلاقخورده" نوشته شده پنهان کند.»]
[چهرۀ واقعی یک کشور را نه در اماکن گردشگری آن بلکه در قوانین حاکم بر آن باید جُست. احداث هزاران برج، هتل، جاده، فرودگاه و فروشگاه مجلل نمیتواند به کشورهای ناقض حقوق بشری همچون ایران و عربستان اعادهی حیثیت کند.]
آنچه برای من در خصوص پروژه فم تریپ جای پرسش داشته و دارد این است که چگونه زمانی که زیرساختهای گردشگری کشور به واسطه عدم مدیریت و عقلانیت ویران شده است و بسیاری از اماکن تاریخی و مکانهای گردشگری نیز از آسیب در امان نبودهاند میتوان بدون کوچکترین نقدی به این سیستم ویران کننده ادعای توجه به توسعه صنعت گردشگری و منافع ملی داشت؟ آیا این عمل جز آن است که در راستای عادیسازی شر حاکم، تلاش مذبوحانه برای نرمال نشان دادن شرایط وخیم ایران است؟
آیا میتوان بدون در نظر گرفتن شرایط وخیم محیط زیستی کشور که دلسوزان آن در زندان به سر میبرند ادعای در راستای فهم صنعت گردشگری کشور داشت؟ آیا عوامل این پروژه نمیدانند که چگونه با تورهای گردشگری با عنوان مقابله هنجارشکنی، تورهای مختلط و بدحجابی و فسق و فجور در همه جای ایران برخورد میشود؟
[در بسیاری از تصاویر فم تریپ، دختران و زنان محجبۀ ایرانی در پیشزمینۀ اماکن تاریخی و مذهبی، از جمله مساجد، دیده میشوند. صحنهآراییِ این تصاویر به بیننده چنین القا میکند که زنان ایرانی نه تنها به حجاب اجباری معترض نیستند بلکه با نوعی سرخوشی و شادمانی سرگرم جنبوجوش و حتی اجرای «حرکات موزون» در این اماکن هستند!]
[این در حالی است که در اواخر تابستان، ۱۷ زن و مرد «به اتهام بیحجابی و جریحهدار کردن عفت عمومی» در یکی از اماکن گردشگری (سد لفور) «هر کدام به تحمل ۷۴ ضربه شلاق در ملأعام محکوم شدند.»]
حال چگونه میتوان با این ژستهای دروغین و عکسهای رنگین ساختگی که ابزار سرکوب را در راستای عادیسازی آن و عامل پیشرفت و پروپاگاندا قرار دادهاند در شرایطی که بخش عمدهای از جامعه از فقر و گرسنگی مطلق رنج میبرند و کشور به صورتی که در تاریخ سابقه نداشته در حال ویرانی است ادعاهای عوامل این پروژه را بدون کوچکترین نقدی به وضعیت موجود باور کرد؟
بخشهای از این نوشته برگرفته از رادیو فردا (عرفان ثابتی) است.
به نظر شما بزرگترین سرمایه یک انسان چیست؟ چه مولفههای سرمایه شما را تعیین میکند؟
به باور من سرمایه انسانی یک شخص مهمترین و بزرگترین سرمایه اوست، سرمایهای که منجر میشود سرمایههای اجتماعی، مالی و روانی انسان پایهریزی و تامین شود.
در ابتدا سرمایه انسانی هر انسانی خود شخص است و دیگری انسانهای که او را بعنوان یک انسان پذیرفتهاند! انسانی که حاصل مجموعه عملکرد، رفتار، اخلاق و ارزشهای انسانی اوست! و مولفههای مهمی چون انسانیت، اعتماد، صداقت، حق انتخاب و خودآگاهی که این سرمایه را شکل میدهند. بدست آوردن این سرمایه سخت است و حفظ کردنش سختتر! اما براحتی میتوان آن را از دست داد یا نابودش کرد!
وقتی درخت سرمایه انسانی ما رشد کرده، شکل گرفته و سبز شده باشد هر عملی چون فریب دادن دیگران، تزویر، ریا، بیصداقتی، بدخواهی، نقدناپذیری و استبداد رای و ... همچون ضربه تیشهای است به پای این درخت سبز و وقتی ما چشم میبندیم بر آنچه اتفاق میافتد و در خیال خود متوهمانه تیشه زدنها را، تیمار درخت میبینم، هر چند امیدی نیست اما باید روزنهای از امید برای آگاهی باقی بگذاریم و بدانیم گام بلندتری برای نابودی این سرمایه برداشتهایم.
نقد خود و خودآگاهی بدون سوگیری و بدور از خودشیفتگی، در مورد آنچه که هستیم و آنچه انجام میدهیم، و نگاهی به رفتارها و عملکردهایمان، بدون آنکه خودمان را گول بزنیم (حتی اگر دیگران را فریب دادیم) میتواند گام موثری برای حفظ و افزایش این سرمایه باشد.
انسانها برخلاف سرمایههای مالی و ... تنها سرمایههای هستند که از دست دادنشان غیرقابل بازگشت و غیرقابل جبران است. معتقدم باید برای حفظ سرمایه انسانی خودمان و انسانهای اطرافمان باید تلاش کنیم، ببینیم، بشنویم و فکر کنیم!
با عشق به همه انسانهای که، سرمایه بودنشان، را در کنارم داشتهام، دارم و خواهم داشت.
جواد ظریف در مورد هواپیمایی اوکراین به آقایان (نقل از خودش) میگوید: «اگر موشک خورده بگید ما ببینیم چطوری میتونیم علاجش کنیم».
این «علاج» (پروپاگاندا) که آقای ظریف از آن میگوید همان پروپاگاندای سیستماتیکی است که در موردش گفتهاییم و میگوییم. این «علاج» نام دیگر «پروپاگاندا»ست دروغها و اطلاعات نادرستی است که نگار مرتضویی، نایاک و پیادهنظام عادیساز شَر به خورد مخاطبان و چهانیان میدهند. عمده کار «پروژه علاج» را بخش کرواتی و بیحجاب وزارت امور خارجه جواد ظریف عهدهدار است.
نگار مرتضویی یکی از اصلیترین مهرههای پروپاگاندا و نایاک و سیستم علاج جواد ظریف است، از اصلیترین اعضا بخش بیحجاب وزارت امور خارجه جواد ظریف که کارش علاج است.
نگار مرتضویی کارش در پروژه علاج (پروپاگاندا) چیست؟ به زبان ساده بگویم برای مثال «مردم ایران با عصبانیت میگویند جواد ظریف دروغگو است، نگار مرتضوی در رسانههای خارجی میگوید مردم ایران از اینکه جواد ظریف در مقابل دروغ ایستاده خوشحال هستند»، در مثالی دیگر: «مردم میگویند ما به دلیل ناکارآمدی حکومت مرغ و روغن نداریم، نگار مرتضویی در رسانههای خارجی میگوید مردم ایران ترامپ و تحریم را عامل کمبود مرغ و روغن میدانند». در مثالی دیگر: «شخصی در اعتراض به فساد و مالباختگی در مقابل وزارت کشور خودسوزی میکند، نگار مرتضویی کارش این است بگوید شخصی در اعتراض به بلوکه شدن پول ایران در خارج از کشور خودسوزی کرد»
نگار مرتضویی و دیگر دوستانش که از قشر کرواتی و بیحجاب و بیدغدغه خارج از ایران و گاها داخل ایران هستند، «کارشان این است که وقتی کسی پا رو گلوی شما گذاشته یا به شما تجاوز میکند، جلوی دهان شما را بگیرند و نگذارند شما فریاد بزنید، کمک بخواهید یا اعتراض کنید.» نگار مرتضویی اکنون در تیم رسانهای نایاک با مینا جعفری مشغول کار (علاج یا همان پروپاگاندا) هستند.
دقیق باید بگوییم که «علاج» نام دیگر «پروپاگاندا» است. و علاجگران عادیسازان شَر هستند که قربانی کردن حقیقت، مردم و ایران را علاج میدانند. کارگزاران «پروژه علاج»، نایاکیها، تریتا پارسی، نگار مرتضویی، جمال عبدی و فرناز فصیحی و... هستند. بخش کرواتی و بیحجاب وزارت امورخارجه جواد ظریف.
به قول مجید توکلی: «نگار مرتضوی نمادِ ابتذالِ شر است. نمادِ توجیهگریِ نادرستیها، عادیسازیِ شر، بیاعتبارکردنِ حقیقت، پنهانکاری برای تضعیف ستمدیده، هیاهو برای تقویت بیداد، مدارا با نادرستها و نامدارایی با جانبهلبرسیدگان.
او در سیاهترین نقطه از روایتهای درد و رنجِ ما در عصرِ تاریکی نشسته است»
علی مطهری در مورد ستار بهشتی میگوید: «او کارگری فقیر بود، به پلیس فتا گفتم باهاش مهربانی کنید، یه چایی جلوش بذارید دوتا کیسه برنج بهش بدید بره،این اصلاح میشه و از این حرفا نمیزنه» همچون اربابان سخن میگویند و منت بر سر رعیتها میگذارند و تکهای نان به آنها میدهند که شاکر ارباب باشند.
ستار بهشتی به درستی نوشته بود: «اصلاحطلبان بخاطر سیر کردن شکم خود، دست به هر کاری میزنند.» ستار بهشتی پلیدی اصلاحطلبان را خوب شناختهبود که نوشتهبود «آنها دست به هر خفتی میزنند، تا ظالم اجازه همراهی به او بدهد!»
ستار کارگر فقیری بود اما شریف بود، آزاده بود، آنچه که شما نیستید، با تمام بلای که سرش آوردید، شکنجهاشکردید حاضر نشد تن به خواستههای شما بدهد. اگر ستار بهشتی امروز زنده بود و قرارداد نگنین ۲۵ ساله با چین را میدید دوباره مینوشت: «بنده و امثال من وطن فروش نیستیم عاشق ملت خود هستیم شما هستید که بیگانه پرست و وطن فروش هستید.»
ستار در مطلبی در سال ۱۳۹۰ در مورد مصاحبه آقای شکوریراد نوشته بود: «این مصاحبه نبود التماس برای به دست گرفتن قدرت بود» ستار در همان مطلب در ادامه نقد تندی به خاتمی و اصلاحطلبان میکند و مینویسد: «شروط اقای خاتمی نه شرط برای رسیدن به ازادی ملت است بلکه نوعی چانه زنی برای رسیدن به قدرت است» و توصیف دقیقی از اصلاحطلبان میکند که حاضرند برای شریک شدن در قدرت حتی مردم، آزادی و ایران را فدا کنند.
این آخرین جملههای ستار است، واژه به واژه آزادی و آزادگی را توصیف میکند و دریغ که شما درکی از این واژهها نداشتید و ندارید: «اگر شعار شما این است که ما بازداشت می کنیم، شکنجه می دهیم. شما سکوت کنید! شما اطلاع رسانی نکنید! شعار ما هم این است. پابه میدان گذاشتیم در این مبارزه یا از قفس تن رهایی می یابیم یا قفس ظلم شما را درهم میشکنیم. زنده وپاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران»
آقای مطهری آنچه ستار بود شما نمیتوانید باشید، بهخاطر کوتهاندیشی و تحجرتان حتی تصورش را ندارید، شاید آن دو کیسه برنج را بگیرید راضی شوید دست از سر مردم و ایران بردارید.
آنها با گلوله به ما شلیک نمیکنند، با کلمات، رسانه، دروغ و تبلیغات علیه ما، به ما شلیک میکنند. آنها در دنیای آزاد زندگی میکنند، بیحجاب، کراوتی، ثروتمند و... اما علیه و دشمن مردم ایران هستند. پروپاگاندا روشها و راههای مختلفی دارد، برای درک ساده آن میتوان گفت: «مردم در خیابان به حکومت اعتراض میکنند و ماموران حکومت به سمت مردم گلوله شلیک میکنند و عدهای از مردم را میکشند، اخبار صداوسیما میگوید مردم در اعتراض به دخالتهای مثلا کشور گینه بیسائو و در حمایت از حکومت به خیابان آمدند و عدهای ضدانقلاب با تفنگ به مردم و ماموران شلیک کرده و آنها را کشتند.» این شکل از بازگویی یک واقعه به نفع حکومت که حقیقت آن چیز دیگری است را پروپاگاندا میگویند. این همان کاری است که امروز توسط کرواتیها و بیحجابهای ساکن در دنیای غرب علیه ما مردم انجام میشود.
هزارتویِ دستگاه تبلیغات و پروپاگاندای حکومت و جواد ظریف را میتوان به یک سیستم شبکهایی پیچده و مخفی تشبیه کرد که در بسیاری از نشریات، رسانهها و سازمانها و... نفوذ کردهاند اما به واسطه اینترنت، شبکههای اجتماعی، اطلاعرسانی آزاد و گردش آزاد اطلاعات چهره پشت نقاب اکثریت آنها رو شدهاست. پایهگذار این سیستم جدید پروپاگاندا را که علیه مردم ایران هستند میتوان محمد جواد ظریف دانست. جواد ظریفی که خود را «پرفسور حقوق بشر» میداند و اصلاحطلبان او را «امیر کبیر دوران» صدا میزنند. اما واقعیت جواد ظریف همان است که حامد اسماعیلیون گفت: «جواد ظریف! تو درباره ما چه فکر میکنی؟ ما با تو چه کنیم که کوچک نشویم، که اندازه تو نشویم؟»
اصلیترین بخش پروپاگاندایی که جواد ظریف پی آن را ریخته «نایاک»است نایاک بهتعبیری بخش «کرواتی» و «بیحجاب» وزارت امور خارجه جواد ظریف است، نایاک که مخفف شورای ملی ایرانیان آمریکاست، توسط عدهای از ایرانیان وابسته به حکومت تاسیس شده و یکی از لابیستهای اصلی جواد ظریف در آمریکا است. کارشان لابی کردن به نفع حکومت و انتشار اخبار (همان پروپاگاندا) علیه مردم ایران و ابتذال شَر و عادیسازی ظلم و ستم است. در عمده رسانهها، پژوهشگاهها و دانشگاهها جریان اصلی در غرب نفوذ کردهاند و برای پیشبرد اهداف خود به هر روشی عمل میکنند. شعارهای فریبنده، دروغهای بزرگ، حقیقتهای گزینشی و... از جمله روشهای آنهاست.
برای مثال آزاده معاونی از پروپاگاندایستهای جواد ظریف در مصاحبهای مردم معترض را عدهای مجرم وحشی میداند که در حال خرابکاری و اوباشگری هستند و میگوید حکومت ایران حق دارد با آنها برخورد کند. در مثالی دیگر نسیم نوروزی معترضان را هرج و مرجطلبهای غیرعادی میخواند. نگار مرتضویی، فرناز فصیحی،عسل راد، حمزه غالبی، هالی دگرس، باربارا سالیوان، ویکتوریا طهماسبی، نازیلا فتحی، سینا عضدی و... بخش کوچکی از صدها عامل پروپاگاندا علیه مردم در خارج از ایران هستند که باید جداگانه در موردشان صحبت کرد. پروپاگاندا در داخل ایران توسط رسانهها و عوامل وابسته صورت میگیرد. خصوصا عوامل نزدیک به اصلاحطلبان که در بخش برونمرزی فعالتر هستند.
در ویکیپدیا نوشته شده: پروپاگاندا گونهای ارتباط است که در آن، اطلاعات هماهنگ و جهتدار برای بسیج افکار عمومی از طریق تبلیغات سیاسی پخش و فرستاده میشود. تبلیغات سیاسی شکلی از ارتباط است که هدف آن نفوذ بر گرایش یک جمع یا جماعت به موضع و دلیل دلخواه مبلغ سیاسی است. پروپاگاندا برخلاف تهیه اطلاعات غیر جانبدارانه، در اصلیترین معنای خود، دادن اطلاعات با هدف نفوذ بر مخاطب است. در این راستا، اغلب اوقات، واقعیتها بهطور گزینشی بیان و بازنمایی میشوند (درحالی که نادرستی آن برگوینده روشن و آشکار است) تا از سوی مخاطب، واکنش و رفتاری احساسی و نه آگاهانه و خردمندانه سر بزند. نتیجه این امر، تغییر گرایش دلخواه به سوی هدفی است که برای مخاطب هدفگیری شده و به منظور پیشبرد یک برنامه سیاسی، درنظرگرفته شدهاست
آقای فرداد فرحزاد گفتهاند:«هرجا که حرفهای باشد و اجازه دهد آزادانه و حرفهای گزارش کنم، وپول کافی هم بدهد برایش کار میکنم. حتی اگر کیهان باشد.»«من کارم خبررسانی است و منافع ملی هیچ کشوری برای من مهم نیست»
آقای فرحزاد عزیز، وقتی میگویید منافع ملی و جمعی ایرانیان برایتان مهم نیست، مشخصاً از پشت کردن به خواست و خیر عمومی مردم ایران صحبت میکنید. نمیدانید منافع ملی و جمعی مردم ایران در چیست؟ منافع عمومی مردم ایران در آزادی و حق انتخاب داشتن است، در اینکه بتوانند با رایشان حاکمانشان را انتخاب و پاسخگو کنند، در اینکه همه جای دنیا بهعنوان تروریست و مخرب شناخته نشوند، به هربهانهای تحریم نشوند، نفع جمعی مردم این است که اقتصادشان، اقتصاد متعلق به «خر» نباشد، تحقیر نشوند، توهین نشنود، ارزش و کرامت انسانیشان لگدمال نشود!
وقتی از بیاهمیتی منافع ملی میگویید، گویی صدایِ زجههای مردم را نمیشنوید، صدایِ گرسنگان و پابرهنگان را که همیشه سرکوب شدهاند، صدایِ زنان و دخترانی که برای حق انتخاب پوشش تحقیر شده و بازداشت میشوند، صدایِ مردم معترضی که در خیابان گلوله و باتوم میخورند و فریاد میزنند «مردمو با گلوله زدن»، صدایی که شما بهعنوان روزنامهنگار باید آن را بهخاطر انسان، به گوش جهانیان برسانید. اما شما منافع ملی که همان صدای مردم ستمدیده است برایتان مهم نیست در شکل یه کارگزار ظاهر می شوید و اگر پول خوب به شما بدهند در همان سیستمی که کارگزارش شدهاید آزادانه فعالیت میکنید، حتی اگر کیهان باشد!
وقتی صراحتا میگویید: «من کارم خبررسانی است و منافع ملی هیچ کشوری برای من مهم نیست»، مثل همانهایی میشوید که برای فیلترینگ اینترنت کار میکنند و میگویند «کار من فنی است» یا آنهایی که به مردم شلیک میکنند یا رسانهها را سرکوب میکنند و میگویند «مامورم و معذور»! خبرنگار «کیهان یا پرس تیوی» هم با همین استدلال و توجیه در روند سرکوب (که در اینجا عادیسازی ظلم و ستم و پروپاگاندا است) مشارکت میکند، به خبرنگار آن سیستم و رسانهها آزادی و پول کافی میدهند تا توان خود را در راه سرکوب و نقض حقوق بشر قرار دهد! او آزادانه و با حق انتخاب خود را در اختیار سیستمی قرار میدهد که ضد مردم، ضد انسان و ضد منافع ملی است، درست مثل شما که آزادانه و برای پول این کار را میکنید! با همین نگاه است که عملکرد ضدانسانی و غیرحرفهای نگار مرتضویی، فرناز فصیحی و پروپاگاندایستها و... را توجیه میکنید
«روزنامهنگار» از نظر اصول باید پایبند به «آزادی، حقیقت و ارزشهای انسانی» باشد، حتی در دورانی که اجازه فعالیت آزادانه ندارد. کاستن روزنامهنگاریِ حرفهای به یک شغل، به چرخش دوربینها، به ژست فعالیت آزادانه و پول خوب گرفتن، ظلم به حقیقت و جفا در حق روزنامهنگاران آزاده است. با نگرش این چنینی و بیزنسی به عرصه روزنامهنگاری، جانباختن روزنامه نگارانی چون «محمد فرخی یزدی»، «زهرا کاظمی»، «هدی صابر»، «سیامک پورزند» و بازداشت صدها روزنامهنگار بیمعنا و پوچ است، اما باید بدانید آنها برای حفظ اصول و ارزشهای حرفهای خبرنگاری از جان و زندگیشان مایه گذاشتند تا نفع جمعی و حقوق انسانها ضایع نشود. روزنامهنگار نباید حقیقت و ارزشهای انسانی را قربانی نفع شخصی و «پول خوب گرفتن» کند!
خبرنگار یعنی علیرضا رجایی که بر اصول انسانی و حرفهای خبرنگاری پافشاری و برای حفظ منافع ملی ایستادگی کرد و حتی سلامتیش را از دست داد، او همیشه سربلند و سرافراز است چون در کنار حقیقت و مردم ایستاده است. عکسهای علیرضا رجایی پس از زندان را حتما ببینید و اگر فرصت کردید فیلمهای چون The Post و Mr Jones را تماشا کنید تا بدانید همه چیز روزنامهنگاری در ژست فعالیت آزادانه و پول کافی خلاصه نمیشود، تعهد به آزادی، حقیقت و انسان، مسئولیت خطیری است که گاه انسانها از آن شانه خالی میکنند، حتی اگر «فرداد فرحزاد» باشد.
این روزها همه درخصوص سند همکاری ۲۵ ساله ایران و چین خواندهایم سندی که طبق تحلیلها و پیشبینیها چین را مالک ما میکند! در بخشی از این سند چین در زمینه فناوری و ارتباطات برای توسعه و تقویت شبکه زیرساختهای اطلاعاتی و ارتباطاتی (اینترانت ملی) مشارکت خواهد کرد. در این حوزه با عنوان خدمات اساسی (خدمات پایه) در خصوص راهاندازی موتورهای جستجوگر (مثلا گوگل ملی)، پست الکترونیکی (مثلا جیمیل ملی) و پیامرسانهای اجتماعی (مثلا تلگرام ملی) کمک خواهد کرد. و در بخش دیگری در توسعه زیرساختهای دیتاسنترها و ارتباطات 5g و موارد دیگر دست خواهد داشت.
وزیر جوان آذری جهرمی چند وقتی است میگوید، «فیلترینگ کارایی و اثر ندارد» او منظورش این نیست که فیلترینگ باید حذف شود و مردم آزادی داشتهباشند، بلکه قصدش تغییر تاکتیک و تکنیک کنترل اینترنت بهوسیله اینترنت ملی (شبکه ملی اطلاعات یا اینترانت ملی) است، حرفی که محمدصالح جوکار نماینده مجلس جمهوری اسلامی شهریور ۹۹ گفته بود: «در اینترنت ملی بحث فیلترینگ مطرح نیست و مردم میتوانند بهراحتی از سایتها و پایگاههای اطلاعاتی استفاده کنند.»
در سالهای گذشته مسئولان جمهوری اسلامی از نبود زیر ساخت برای توسعه شبکه ملی اطلاعات (اینترنت ملی) گله داشتند مثلا محمدصالح جوکار شهریور ۹۹ گفته بود «مشکل ایران صرفا مربوط به عدم وجود سرورها در داخل کشور است». پیش از این گفتیم مشکل فراهم نبودن زیرساختهای اینترانت ملی توسط شرکتهای چون ابرآروان، آسیاتک، مبیننت، پارسآنلاین و... که به گفته مسئولان افراد کرواتی و شلحجاب هستند حل شد.
وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات یا همان وزیر جوان در ۱۶ شهریور منتقدان اینترنت ملی را بهخاطر آگاه کردن مردم ایران از این پروژه خطرناک خائن خواند او صراحتا گفت:«کسانی که از اینترنت ملی میگویند خائن هستند» اگر نمیدانید باید بگویم طبق اطلاعات منتشر شده، شبکه ملی اطلاعات درسال ۱۳۹۴ با نام «شبکه ملی اینترنت» در دستور کار مجلس قرار گرفت. «برای شبکه ملی اطلاعات حدود ۱۹ هزار میلیارد تومان تا سال ۱۳۹۸ هزینه شده است.»(برای خرید واکسن کرونا جانسون و جانسون با دلار جهانگیری برای کل ایرانیان حدود ۱۰ هزار میلیارد تومان نیاز است)
به این فکر میکنم چرا آنها که در مورد خطر اینترنت ملی آگاهی میدهند خائن هستند؟ آیا خطر آنها از جمهوری کمونیستی چین که بازوی سرکوب مردم ایران شده بیشتر است؟ آیا آنها بیشتر از شرکتهای چون ابر آروان بهخاطر نفع شخصی به مردم پشت کردهاند؟ آیا آگاهی و آزادی برای مردم خطرناکتر از سرکوب و فیلترینگ است؟
حضور چین در عرصه ملی کردن اینترنت (اینترانت ملی) در کنار شرکتهای چون ابر آروان را فراموش نکنیم، حکومت ایران قصد دارد با استفاده از تجارب و توانایی فنی چین، آنچه در چین جاری است سانسور و کنترل کامل اینترنت و پیادهسازی پروژه اینترانت ملی (دیوار آتش بزرگ چین) را در ایران حاکم کند، معترض آنها شویم چرا که جنگ و مقصد آنها آزادی، مردم و ایران را هدف قرار داده است آنها میخواهند آزادیهای اساسی چون آزادی دسترسی به اینترنت و گردش آزاد اطلاعات را از ما سلب کنند!
ایده «مردم مقصرند» یکی از سیاستهای اصلی اصلاحطلبان است، سیاستی که در راستای پروپاگاندا و گریز از «مسئولیتپذیری و پاسخگویی» شکل گرفتهاست. آنها با رفتارهای قیممآبانه و طلبکارانه سالهاست از پاسخگویی فرار کردهاند و این روزها با این سیاست «شَر و ستم» را عادیسازی میکنند.
از نظر اصلاحطلبان نقد عوامل حکومت و پروپاگاندا بیرحمی است اما حمایت از کشتار مردم و معترضان در خیابانها مجاز است!
از نظر اصلاحطلبان، در نقد یک عامل پروپاگاندا، جنسیت عامل کوبیدن است، اما بازداشت و آزار هزاران زن بهخاطر حجاب اجباری، قانون یک حکومت است و باید رعایت شود!
از نظر اصلاحطلبان «مردم مقصرند» چون ریاکاری، تزویر و ظلم را برنمیتابند و فراموش نمیکنند، میگویند مردم کشته شدن عزیزانشان در خیابان و زندان را فراموش کنند و ببخشند وگرنه مقصرند!
پیرو همین سیاست «مردم مقصرند» اصلاحطلبان است که هنرمندان و سلبریتیهای وابسته که هر چه دارند از همین مردم دارند به مردم حمله میکنند و هر چه لایق خودشان است را به مردم رنجدیده و ستمکشیده نسبت میدهند، این افراد (هنرمندان) بدون تفکر حتی نمیدانند چرا باید مردم را مقصر بدانند، بلکه طوطیوار سیاست ابلاغ و القا شده را تکرار میکنند و حرف سعید حجاریان که گفته بود: «حرفهایمان را باید از زبان هنرمندان بزنیم» عملی میکنند.
نه چادر سر میکنند نه یقه آخوندی دارند! مثل ما و همسن و سال ما هستند، در بهترین دانشگاههای ایران و گاها جهان درس خوانده و مدرک گرفتهاند! برخی از آنها حتی به حجاب و جمهوری اسلامی اعتقادی ندارند! اما شریک در سرکوب، سانسور و قطعی اینترنت هستند! میگویند هدف «کاهش وابستگی به اینترنت» است اما این عنوان، نام پروژه جداسازی ایران از اینترنت و در صورت لزوم قطعی آن است.
شرکت ابر آروان یکی از شرکتهای در ظاهر خصوصی است که توسط افراد این چنینی پایهگذاری شدهاست، شرکتی که بر اساس مستندات در کنار شرکتهای دیگر همچون فناپ و های وب و... سعی در آمادهسازی زیرساخت شبکه ملی اطلاعات (اینترانت ملی) و پروژه ابر ایران دارند تا در بزنگاه ها و زمانهای همچون آبان ۹۸ حاکمیت بدون آنکه با مشکلی در خصوص سایتهای دولتی و داخلی مواجه شود اینترنت را قطع کند! و فقط به نورچشمیها و خودیها اینترنت جهانی بدهند! جالب است خودشان مدعی هستند ما مشارکتی نداریم اما مستندات و قرارداد منتشر شده نشان میدهد خلاف میگویند و بهعنوان بازوی قطعی اینترنت و سانسور و سرکوب در ایران عمل میکنند! قراردادی که میلیاردها تومان ارزش دارد و دلیل مشارکت این افراد در چنین پروژههای است. شاید شما نیز بارها با پیام «درخواست از IP یا منطقهی جغرافیایی شما مسدود شده است!» مواجه شدهاید این پیام پیامی است که خبر از محدودیتهای روزافزون در راستای کاهش وابستگی به اینترنت را میدهد!
چند روز پیش هکرهای ناشناسی به زیرساختهای شرکت ابر آروان که سعی در فراهم سازی بستر اینترانت ملی را دارد حمله کرده و به آنها آسیبهای جدی وارد کردهاند، صدها شرکت و شخصکه به این مجموعه اعتماد کرده بودند آسیب دیده و دچار ضرر شدهاند و این شرکت تاکنون پاسخگوی آنها نبوده است! موضوع زمانی جالبتر میشود که مدیر روابط عمومی این شرکت خانم هستی شهریزفرد با بیبیسی فارسی (نه صداوسیما) مصاحبه میکند و میگوید ما نقشی در قطعی اینترنت و ساخت اینترانت ملی نداریم!
بهنظر شما چرا این افراد وارد سیستمی میشوند که سعی در محدودسازی و قطعی اینترنت برای مردم ایران دارند؟ چه باید کرد و چه باید گفت؟ آیا نانی که از سرکوب و سانسور مردم بهدست میاید خوردن دارد؟ این افراد خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه میشوند پلههای که قطعی اینترنت در ایران را میسر میکنند!
پیام نوروزی محمد خاتمی عصاره و خلاصه حرفهای جواد ظریف، اصلاح طلبان، جزیره ثباتیها و عادیسازان شَر طی یک سال گذشتهاست.
برجام خوب است.
مردم مقاومت کنند.
مشکلات از ترامپ بود.
در انتخابات شرکت کنید.
انشالله اسلام واقعی درکنار جمهوریت مشکلات مملکت را حل خواهد کرد.
برای دنیا نسخه میپیچیم.
خاتمی «تبعیض، سرکوب، اشغال، تحقیر انسان و ترور» را مشکلات عمومی جهان میداند و «تحریم» را مشکل مضاعف ایران معرفی میکند و «مقاومت» مردم را میستاید، و همچنان «برجام» را مهمترین کار حکومت و ترامپ را عامل اصلی مشکلات میداند و از سویی اجرا نشدن دین واقعی را از مشکلات اصلی میشمارد.
محمد خاتمی در زمان سرکوب و کشتار مردم در خیابان و زندان، کنار حکومت و قدرت میایستد.
در زمان انتخابات، مفلوکانه، مردم را محق میداند و بهدنبال سیاست «تَکرار میکنم»، انتخابات آزاد را نماد حقوق شهروندی میداند! نه اشارهای به جانباختگان میکند، نه آنان که در زندانند!
نه از دولت روحانی که حامی اصلیش بود میگوید و نه از مجلسی که افتخارش من سپاهیام بود.
در همین پیام چشمش را بر کشتهشدگان آبان و هواپیمایی اوکراین، بر اعدامها و مردم و حقوق از دست رفتهشان میبندد و با نیرنگ از مردم میگوید، او به خوبی دریافتهاست که آگاهی مردم، عرصه را بر آنها (اصلاحطلبان) تنگ کردهاست و فریب مردم آگاه کار آسانی نخواهد بود.
محمد خاتمی وقیحانه به سرکوبها و جنایتهای دی ۹۶، آبان ۹۸، هواپیمایی اوکراین، اعدام نوید افکاری و روحالله زم، وضعیت زندانیان چشم میبندد و بدون اشاره به آنچه طی این سالها کنار حکومت بر سر مردم آوردهاند از عذرخواهی میگوید و با کلیگویی، سیاستهای شعاری اصلاحطلبان را جار میزند.
از سویی پیام خاتمی یک ابلاغیه و یک بیانیه و ترسیم نقشهراه برای اصلاح طلبان، ظریف و پیادهنظامشان در سال جدید است، مخاطب پیام خاتمی بیشتر از آنکه مردم باشند، توجیهگران و عادیسازان شَر است که چه کنند و چگونه پیش روند و اولویت هایشان چه باشد! اما آقای خاتمی، حنایتان دیگر رنگی ندارد!
مقاومت کنیم، گرسنه بمانیم، زجر بکشیم، زندانی شویم، شکنجه شویم، گلوله بخوریم، اعدام شویم، کشته شویم تا رامبد جوان بتواند بودجههای میلیاردی بگیرد و با همسرش نگار جواهریان در کانادا زندگیشان را آسوده ادامه دهد!
خلاصهاش این است، ما مقاومت کنیم و در زندانی به بزرگی ایران زندگی را تحمل کنیم که قاتلان هنر همچون رامبد جوان در اروپا و آمریکا زندگی کنند و آزادی داشته باشند.
رامبد جوان و همسرش از جمله هنرمندانی هستند که هنر در دستانشان ابزار سرکوب و علیه مردم ایران است، انسانهای که باعنوان هنرمند دشمن مردم ایران هستند. منفعت شخصی اولویت آنها بوده، و درد و رنج مردم پله ترقی آنهاست، همچون زالو از خون مردم خورده و تغذیه میکنند تا چاقتر و فربهتر شوند.
شهاب حسینی، مهران مدیری و صدها بازیگر دیگر همین راه را میروند، واکسن را در آمریکا و کانادا و اروپا میزنند، آزادیها و زندگی شخصی را در آنجا بنا میکنند و در بزنگاه نقش بوقچی حکومت یا عادیساز شَر را بازی میکنند، علیه مردم صفآرایی میکنند و حرف سیاستمداران حاکم از زبان آنها بازگو میشود.
خبر میدهند میخواهند ترمینال مسافربری شهر ملکان را افتتاح کنند، پدرم میرود آنجا میبیند دروغ است، یک کانکس و مقداری تجهیزات گذاشتهاند و میگویند این ترمینال مسافربری است، پدرم معترض میشود که حق مردم ملکان این نیست، جلوی دزدیها در شهرداری و ادارات ملکان گرفته شود، شهر آباد میشود، تلفنش را درمیآورد فیلم بگیرد و بگوید دروغ میگویید! اوباش و نوچههای شورای شهر و شهرداری ملکان به او حمله میکنند، فحاشی میکنند و او را کتک میزنند!
پدرم از زمانی که بهخاطر دارم پیگیر حقوق مردم در سطح یک شهر کوچک بوده و میگفت من اگر بتوانم اینجا کاری انجام دهم خودش بزرگترین خدمت است!
او به زمینخواریهای امام جمعه معترض است، به عملکرد شورای شهر که عمدتا در همه شهرها محلی برای رانتخواری، فساد و دزدی شدهاست معترض است، به دزدیها و فساد در سیستم شهرداری و ادارات معترض است، مخالف دزدن سهمیه نان شهروندان ملکانی است و... و نهایت چه برخوردی با او میشود؟ از ضرب و شتم و فحاشی به پدرم ناراحت نیستم، بلاخره در مملکتی که دروغ، چاپلوسی و تملق بنای همه چیز است، باید برای بیان حقیقت کتک خورد و فحش شنید! اما آنچه برای من مسلم است اگر اتفاقی برای پدرم بیفتاد تمامی این سیستم آلوده و فاسد، مسئول هستند!
پدرم راست میگوید؟ برای چه باید بترسیم؟ مگر ما دزدی میکنیم؟ مگر ما فساد میکنیم یا آدم می کشیم؟ ما همینجا هستیم، همین جا میمانیم، حرفمان را میزنیم و در مقابل دروغ و فساد ساختاری میایستیم! ما جز خودمان کسی را نداریم و همدیگر را در این راه سخت و پرخطر تنها نمیگذاریم!
میگویند مشت نمونه خروار است، شهر ملکان با نزدیک به دویست و پنجاه هزار نفر هنوز بعد از انقلاب پربار اسلامی، که برای صاحبان و نوکرانش پربار بودهاست ترمینال مسافربری ندارد! بگذریم از آنچه بر سر این مملکت آوردهاند که خود حدیث مفصلی است.
حکایت مادران و زنان سرزمین ما، حکایت «باید سوخت و ساخت» است.
تقریبا میتوان گفت مادران و زنان نسل قدیم و نسل ما، در زندگی هیچ انتخاب، آزادی و لذتی را آنگونه که خودشان میخواستند تجربه نکردند، به سن بلوغ که رسیدند باید به ازدواج تن میدادند و شغل همسری را برمیگزیدند! وگرنه با ازدواج اجباری روبرو میشدند، اگر نمیخواستند بچهدار شوند برای نگه داشتن شوهر و دوام زندگی مشترک باید بچهدار میشدند و اگر بچهدار نمیشدند دهها برچسب میخوردند! صبح تا شب مثل یک کارگر بدون مزد در خانه کار میکردند، میپختند، میشستند و باید بچهها را بدون داشتن حقی در موردشان بزرگ میکردند، اعتراضی هم نمیتوانستند بکنند، چون نانآور خانه، مرد خانه تصمیمگیر بود، اگر از زندگی و شرایطش راضی نبودند باید میسوختند و میساختند! اگر اعتراضی میکردند، بهجرم عدم تمکین و نافرمانی طرد میشدند و برچسب مطلقه میخوردند که گویی کالای دست دوم و دست خورده شدهاند!
این رسوم و سنتهای نادرست به مرور اصلاح شدند اما نه آنگونه که جایگاه زن و مادر بهعنوان یک انسان شناخته شود، هنوز کودکهمسری (ازدواج اجباری کودکان دختر) به شکل گسترده وجود دارد، هنوز قانون حاکم و بخشی از جامعه زن را ضعیفه و ناقصالعقل میداند و اجازه تصمیم گیری برای زندگی خودش را به او نمیدهد، هنوز باید پدر یا قیمش برای ازدواجش، طلاق، حق حضانت و زندگیش اجازه دهد و تصمیم بگیرد، هنوز حق ارث زنان، حق شهادت دادن شأن نصف حساب میشود، هنوز زنانی برای آنکه دنبال زیستن و لذت زندگی هستند سرشان بریده میشود و گاهی زندهبهگور میشوند، هنوز قانون و سنت مرد را مالک و صاحب اختیار زن میداند، هنوز زنان قربانی تجاوز و آزار جنسی مقصر معرفی میشوند و میگویند «کرم از خود درخت است»، هنوز یک ایدولوژی در خصوص حق پوشش زنان تصمیم میگیرد و باعنوان بدحجابی و بیحجابی آنها را مورد آزار قرار میدهد، هنوز پدر و برادر، زن، دختر و مادر را میکشد و قانون حمایت میکند، هنوز تعصب و غیرت و مرگ بجای منطق و حق انتخاب و آزادی در زندگی زنان نقش ایفا میکند، و با این حال و در چنین دورهای باید به زنان و مادران، یک روز ایدولوژیک را تبریک بگوییم؟
فکر میکنم روزی که مادران یا زنان بهعنوان یک انسان فارغ از جنسیت بهرسمت شناخته شوند جای تبریک دارد وگرنه مابقی روزها باید علیه رنجها، تبعیضها و بیعدالتیها شورید. بنشینم پای صحبت زنان و مادران اطرافمان، از رنجها و دردهایشان بشنویم نگذاریم کسی آنها را وادار به سکوت کند حتی خودمان.
آقای باقی برای تصویر دو همجنسگرا نوشتند: «چندشآور»
در پاسخ ایشان نوشتم:
«دفاع از حقوق اقلیتهای جنسی با هر هویت، گرایش و رفتار جنسی، دفاع از حقوق بشر است. بهعنوان فعال حقوق بشر نباید به نقض حقوق انسانها و برخوردهای سنتی و گسترش هموفوبیا دامن بزنیم چرا که این امر حمایت از نقض حقوق بشر است.»
ایشان در پاسخ نوشت:
«عزیز من مسائل را اینطور خلط نکنیم. مثلاً عمل قتل عمل شنیعی است و ما وقتی از حقوق قاتل وزندانی مجرم دفاع می کنیم به معنی دفاع از عمل اونیست. از نظر من عمل ازدواج دوهمجنس چندش آور است و این غیر از دفاع از حقوق آنهاست.اگر من به آن تصویر نام چندش آور دادم هیچ ربطی به نقض حقوق آنان ندارد»
در پاسخ نوشتم:
مقایسه اقلیتهای جنسی با قتل کاملا نادرست است. قتل جرم است برای همین به آن شنیع میگوییم، گرایش، هویت و رفتار جنسی، نوعی تمایل و حالت برای انسان است که اعلام نفرت یا انزجار علیه آن مصداق نفرتپراکنی است.
تعیین گرایش، هویت و رفتار جنسی همانند حق حیات و حق زیست بوده و از حقوق بنیادین انسانهاست.
مقایسه عمل قتل با گرایش، هویت و رفتار جنسی اقلیتهای جنسی کاملا نادرست و در راستای مترادف دانستن آن با جرایمی چون قتل است. قتل چون جرم است به آن شنیع میگوییم، ولی همجنسگرایی جرم نیست، «چندشآور» واژهای در راستای ابراز «انزجار و تنفر» از یک عمل ناپسند است، اگر این نفرت مجال بروز پیدا کند به چه شکلی خواهد بود؟
این شکل از ابراز نظر که منجر به دامن زدن به هموفوبیا میشود از یک فعال حقوق بشر قابل قبول نیست، ممکن است خیلی از موضوعات مورد پسند من نباشد، اما موضعگیری علیه آن میتواند منجر به نفرتپراکنی و در این مورد خاص منجر به گسترش هموفوبیا شود
از سویی این شکل از گفتار (نفرتپراکنی) ماهیت اقلیتهای جنسی را جرم میداند که برخلاف حقوق بشر است. رفتار، هویت و گرایش جنسی متفاوت، میتواند مورد پسند ما نباشد، همردیف دانستن آن با قتل، شکلی از تضییع حقوق اقلیتهای جنسی است که اگر آن تنفر فرصت بروز پیدا کند، جرم انگاری منتهی به زندان و اعدام میشود. یک فعال حقوق بشر نمیتواند همزمان هموفوب و مدعی دفاع از حقوق بشر باشد.
در جامعه و قوانین ما، زنان و دختران حق انتخاب و آزادی ندارند، حق انتخاب گرایش جنسی را ندارد و اگر همجنسگرا باشند هزاران برچسب منحرف و خراب میخورند، نمیتوانند آنگونه که میخواهند با دوستانشان سفر بروند چون خانواده معتقد است دختر نباید شب بیرون از خانه بماند، رابطه جنسی قبل از ازدواج را نشان از بیعفتی او میدانند و...
چه لذت یا دلیلی دارد زن جوانی که با صدها مانع و محدودیت مواجه است را در تنگنای بیشتر قرار بدهیم؟ او را از ابتداییترین حقوقش، از سفرها، از لذتها، از زندگی، خنده و شادی، با توهماتی چون غیرت و تعصب و با بهانههای چون زن بودن منع کنیم و خود را عاقلتر بدانیم!
ما در مقام مالک یا تصمیمگیر آنها نیستیم که بتوانیم بگوییم چگونه زندگی کنند، چگونه لباس بپوشند، با چه کسی یا کسانی رفتوآمد کنند، در روابطشان کنکاش کنیم، ما، پدر، پسر، همسر، همراه، دوست و یارشان هستیم، اگر نتوانیم آزادی و استقلالشان را بپذیریم، طبعا برخوردهای غیرعقلانی و غیرانسانی خواهیم داشت که از جهل و عدم آگاهی ما سرچشمه میگیرد.
در جامعه ایران قوانین متحجر و عقبمانده و سنتهای جاهلانه به اندازه کافی حقوق زنان را نادیده میگیرد و آزارشان میدهد، جامعه سنتی و عرفهای نادرست حاکم از حجاب اجباری تا شرایط نابرابر ازدواج و نقض حقوق ابتدایی، نفس زنان را بریدهاند، در این شرایط وانفسا ما پا روی گلوی زنان و دخترانی که اطرافمان هستند، (مادر، خواهر، همسر، دختر و دوستدخترمان) نگذاریم.
تا حالا از دختر یا زنی که کنارمان است پرسیدهایم که او چه چیزی دوست دارد، چه انتخابهای برای زندگیاش دارد؟ یا مدام حق انتخاب و آزادی او را به بهانههای واهی سلب کردهایم؟ میدانیم او هم همچون ما عقل و قوه تشخیص و تفکر دارد؟ میتواند درست و غلط را تشخیص بدهد، تصمیم بگیرد و راهی که دوست دارد را برود؟ یا صرفا چشمهایشان را به تعصب و جهل بستهایم و او را ضعیفه، جنس دوم و ناقصالخلقه میدانیم؟ ما باید بیشتر از آنکه خود را مالک زنی بدانیم، حامی و همراه او باشیم، بگذاریم آنگونه که دوست دارد و انتخاب میکند زندگی کند و طعم آزادی را بچشد که زندگی فارغ از جنسیت بدون آزادی بیمعنا و مبهم است.
پینوشت: چند رخداد پیرامون این موضوعات را در ذهنم مطرح کرد.
چهار سال با سرطان مبارزه کرد، اما آنچیزی که او را کشت گلوله بود نه سرطان!
حرفهای دردناک مادر مهرزاد رضایی را گوش کنیم، حرفهای که از خون پسرش میگویند، همین، به این دردها گوش کنیم و آنها را بشنویم.
صدای زنی را بشنویم که ۲۲ سال پسر یتیم خود را با خون و دل بزرگ کرده و در یک چشم به هم زدن با گلولهای، زندگی را از او گرفتهاند!
گوش کنیم و آدمهای دیگر را فرابخوانیم که گوش کنند، این دردها و این حرفها را باید شنید. این مادران و این عزیزان را باید ببینیم و بشنویم، اکنون تنها کاری است که میتوانیم بکنیم.
«بچهم چهار سال سرطان داشت، اینجا تو وطن خودش از پشت سر با تیر بزنن تو کمرش، با سر بخوره زمین، فرقش دو نیمه بشه، آخه من بچهم رو ۲۲ سال با یتیمی بزرگ کردم، عاشق پسرم بودم، سایه سرم بود، بچهم رو کشتن، آخه گناهی چی بود؟ مریض بود داشت میاومد خونه! بچهم همه کسم بود، امیدم بود، نونآورم بود. شکایت کردم یازده ماه تموم میرفتم دادگستری، آسانسور دادگستری خراب بود، از اون بالا پرت شدم پام شکست، قوه قضاییه، دوباره اونجا، یازده ماه جواب نگرفتم.»
صدای مادر مهرزاد رضایی، ۲۵ ساله که در آبان ۹۸ با گلولهی نیروهای امنیتی کشته شد.
وبلاگ واقعیت های زندگی نوشته های است از آنچه که در ذهن یک جوان ایرانی می گذرد و من سید حسین رونقی ملکی (زاده ۱۴ تیر ۱۳۶۴ در ملکان) وبلاگ نویس و فعال حوزه آزادی بیان هستم ؛ آموخته ام ، ببینم ندیده ها را ، بشنوم نشنیده ها را ، بدانم ندانسته ها را ، بفهمم دوست داشتن ها و تنفرها را ، تصمیم بگیرم ، عمل کنم و محکم بایستم . یک وبلاگ نویس ایرانی هستم ، بدون هیچ گرایش سیاسی و حزبی در دفاع از آزادی بیان و حقوق بشر فعالیت می کنم . حافظ می گوید : (منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن ، منم که دیده نیالودهام به بد دیدن ؛ وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم ،که در طریقت ما کافریست رنجیدن ؛ به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات ،بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن ، مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست ، به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن ، به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب ، که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن )